خدای گنده شکرت

امروز 12 اسفنده.

9 ام تولد برادر رو گرفتم. خوب بود. گفتیم خندیدیم. بیش از پیش مطمئن شدم که طرحواره هایی قوی تر از من داره. طرحواره هایی که حل نشدن. دو تا خاله هام هم بودن و من و پسرخاله ام و خانومش و دو تا فسقلی هاش. یکی از خاله هام حالش خیلی خوب نبود. من خیلی وقت بود که ندیده بودمش و وقتی دیدمش حسابی شوکه شدم. خیلی لاغر شده بود و حتی چند تا پله رو هم با سختی میتونست بیاد بالا. این شب گذشت و فرداش پیش ما موند. دیروزم پیش ما بود و حالش اصلا خوب نبود. در حدی که نمیتونست بره دستشویی. من اومدم تهران ولی مثل اینکه بعد رفتن من حالش بدتر شده و بردنش بیمارستان و الان توی ICU عه.

7 ام یعنی سه شنبه رفته بودم مشاوره. خیلی حرف خاصی نزدیم. فقط یه جا ازم پرسید الان چه قدر از زندگیت راضی ای. ده بیست ثانیه ای داشتم فکر میکردم. اینکه صد بدم یا نه. آخرش گفتم صد تا. همه چی خوب نیست ولی اوکیه. تزم رو به هر حال دارم میبرم جلو. تکلیفم تا یه سال آینده مشخصه. باشگاهم بالاخره دارم دست و پا شکسته میرم. خلاصه همه چی پرفکت نیست ولی داره میره جلو. گفتم شاید یه چی فقط ازش کم کنه اونم اینه که حال اطرافیانم خوب نیست. نمیدونم چه قدر دیگه پیش ام هستن، ولی سعی میکنم از این به بعدش رو بیشتر قدرشون رو بدونم. بیشتر بغلشون کنم. خاله ام رو هم با همین حالش قبل اینکه بیام بغلیدم و بوسش کردم. امیدوارم اتفاقای قشنگ بیشتری تو زندگی همه بیوفته.

7 ام PRP هم رفتم و 4 تومن دیگه خرج این موها کردم. خیلی بهترن. امیدوارم همینجوری بهترتر بشن. اگه خیلی بهترتر شدن یه روزی حسابی بلندشون میکنم و قدرشون رو میدونم.

تقریبا همه کارایی که توی پست قبلی گفتم رو انجام دادم. هم با استادم و هم اون آقاعه توی دانشگاه تهران صحبت کردم و احتمالا یه همکاری ای داشته باشیم.

دلم میخواد بیشتر برم توی محیط های اجتماعی. تلاشم میکنم. اگه رفتم میام اینجا میگم. 

همینا خیلی حرفم نمیاد. امیدوارم این ماه رمضون بهانه ای بشه که یکمی لاغر کنم. 

یه چیزم بگم ولش بعدا میگم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohammad ...

همینجوری 2

یکمی ها زیادی ساده ام. زیادی نسبت به مردم خوش بینم. از اینکه پیش فرضم اینه آدما خوبن و راستشو میگن یه روزی باید دست بکشم. چون وقتی میفهمی اینجوری نیستن که بهت یه زخمی زدن و رفتن. پیش نویسش میکنم بعدا ادامه اشم مینویسم.

اینو 23 بهمن نوشته بودم. یه بار اومدم و یکم دیگه بهش اضافه کردم ولی پرید.

الان یک اسفنده:)

خب این جمله بالارو قبول دارم. زیادی روراستم. اونقدری که اگه ازم یه چی رو بپرسی خیلی سخته برام قایم کردنش و سریع لو میرم. چیز خوبی نیستا ولی باید یکم دروغ گفتن یاد بگیرم. یکمی نقش بازی کردن. یهد جاها لازمه که بتونم دروغ بگم و نشون ندم چی ته دلمه. واقعا یه جاها لازمه بلد باشم نقش بازی کنم. اره خلاصه.

یکم از ماه طلایی بهمن بگم:) از نظر مالی خیلی اوضاع خرابه. خرابااااا 🤣28 میلیون هزینه کردم. 5 تومنش نذری و سال مامان بود. 6 تومن رو رسما ریختم توی جوب. یعنی به معنی واقعی کلمه ریختم تو جوب. 4.2 غذای بیرون دادم. و باقیش چیزای عادی ای بود. این درحالیه که درآمدم در حد 18.5 هست و حسابی خراب بود دیگه😂 ولی خب تجربیات خوبی داشت که میدونم بعدا کمکم میکنه(#دلداری)

شنبه و یکشنبه دو تا جلسه دارم یکی با استادم و یکی دیگه از دانشگاه تهران. امیدوارم خوب پیش بره و به چیزایی که میخوام برسم. خیلی خیلی دلم میخواد برم سر کار. لامصب موقعیتشم دارم :/ دیه تا عید تصمیمم رو باید بگیرم معلوم شه.

حرفم نمیاد خیلی. باشگاه رو دوباره شروع کردم. 9 ام تولد داداشمه میخوام براش عطر بگیرم. نمدانم چی بگیرم فعلا. دوشنبه ای احتمالا با بچه ها بریم تئاتر. سه شنبه ام کامبک میزنم قزوین. چهارشنبه کارای انحصار وراثت رو بکنم و پسرخالمم گفته برا محمدرضا کادو بگیرم اونم برم بگیرم. آها بیمه ام باید برم برای الحاقیه. مشاوره ام دارم هفته بعد.

همینا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

همینجوری 1

باشگاه بهم حال میده. اصلا آروم میشم. روز پا خیلی بیشتر حال میده. خسته خسته میشی. بعد خسته میشم، انگار ذهنمم آروم میگیره. در کل باشگاه رفتن رو خیلی دوست دارم. دلم میخواد باشگاه های بیرون برم ولی فعلا وسعم نمیرسه D: در نتیجه فعلا با همین باشگاه خوابگاه به لذت میرسیم.

چند روز پیشا یه موقعیت شغلی دور کاری توی آپشن بود. خیلی دلم میخواست براش اپلای کنم بشینم کاوردکال بزنم و زندگیم کنم😅. قشنگ 20-25 تومن میاد رو درآمدم. ولی خب فعلا پایان نامه رو به سرانجام برسونم ببینم چی میشه. 

یکمی رژیمم بهم ریخته و پرخوری میکنم. باید سعی کنم رعایت کنم تا هر چه قدر که میشه تا آخر سال وزن کم کنم و بیام پایین. این هفته دیه برم قزوین بیام. نمیرم تا عید و حسابی میتونم به کار و زندگیم برسم.

هفته بعد قراره با استادم یه جلسه ای بزارم. قراره یه دیتایی رو تمیز شده داشته باشم فعلا که ندارم اوضاعا خراب است و باید تا هفته بعد آماده اش کنم و ایشالاه به حق پنج تن میرسانمش.

سه چهار تا کاره باید براشون وقت جدا بزارم. یکی ریاضی و قراینده، یکی زبانه، یکی ML عه یکی هم پایان نامه است. اینارو باید مشخص کنم توی هفته که قراره چی کنم و به کجا برم تا دیه پرت نزنم طی هفته.

وای چه قدر خوشحالم بیخیال دکتری شدم. فکر کن الان میخواستم استرس اونم داشته باشم و روزی ان ساعت بشینم تست بزنم و درسنامه بخونم. اصلا اینقدر خوبه بیخیالش شدما. باز اینجا هم بر آرامشم افزوده.

ها راستی شنبه رفتم مشاوره. نصف بحثمون در مورد رابطه و اینا بود که خوب بود. دیه حس میکنم امروز فرداست که بگه دیگه نیا. هی همچین میره تو فکرا که میگم الانه بگه خب دیگه میتونی نیای دیگه، ولی حتی بگه نیا هم من ماهی یه بارو میرم D:

دیه اینکه اینستام توی لپ تاپ بدون فیلتر شده! خیلی وقته که یوتیوب بدون فیلتر میرم. کلا همه چی لپتاپم فیلتر نیست. آزاد ترین اینترنت ایران رو من دارم🤣🤣 بزار یه چی امتحان کنم. حتی سایتای خاک بر سری رو هم بدون فیلتر میاره🤣🤣🤣بعد خیلی وقتم هستا. حالا نبندن شانس آرودم. مثل اینکه تلگرامم بدون پروکسی کار نمیکنه. بزار تلگرام وب چک کنم. نه تلگرام و توییتر هنور برام بسته است! ایشالاه اینام تا چند روز آینده باز میشه راحت میشم😁

دیه همینا فردا کلاس دارم. آمپولم نزدم هنوز. فردا اول صبح کز میکنم دانشگاه و باسن مبارک رو به آمپول میسپارم و میزنم دیگه🥲🥲
دیه اینا که نمدانم عنوان چی بزارم و میزارم همینجوری. چه کار سختیه این عنوان گذاشتن.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohammad ...

به یاد بابام: مهمه اینه که یاد بگیری تنهایی حالت خوب باشه

دیشب نشستم تا 6 صبح اینا سریال Severance رو دیدم. فکر نکنم خیلی اتفاق افتاده باشم اینجوری بیدار مونده باشم. سریال قشنگیه.

یکم این مدت یاد بابام افتاده بودم. به نظرم مهم ترین مهارتی که یه نفر میتونه داشته باشه اینه که تنهایی حالش خوب باشه. اینکه حس افسردگی نداشته باشه. چرا حالا یاد بابام افتادم، چون بعد فوت مامانم خب تنها شده بود. من و داداشم که پی زندگیم خودمون وبدیم و اون بود یه خونه. خیلی عادت نداشت که بره بیرون. تفریحش یه اهنگ بود و سیگار. فکر که میکنم دلم براش میسوزه. فکر نکنم که بلد بود تنهایی حالش رو خوب کنه. یه مدت تلویزیون میدید. یه مدت با یکی از دوستاش خیلی صمیمی میشد و همش باهاش حرف میزد. یه مدت خیلی میرفت توی پارکی جایی مینشست. ولی خب آدم چه قدر مگه میتونه خودش رو با اینا سرگرم کنه.

حس میکنم منم خیلی اینو خوب بلد نیستم. شاید همونطور که من کمال گرام و اگه چند روز بشینم و کاری نکنم شروع میکنم سرزنش کردن، شاید بابامم همینطور بوده. اون از این سرزنشه فرار میکرد به سیگار من به غذا و چیزای دیگه. البته که این مدت سعی کردم خودم رو سرزنش نکنم. دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم که بابا اینام زندگیه دیگه. یه وقتا تا شش صبح میشینی سریال میبینی. یه وقتا میشینی کل روز رو بازی میکنی. یه وقتا چند روز بیرون نمیری. اوکی ان همشون چند روز اینجوری باشه زندگی تباه نشده. در کل باید حواسم باشه که مثل بابام نشم.

تا حرف بابامه اینم بگم. قبلنا خیلی با خودم میگفتم که بابام رو نمیبخشم. به خاطر اینکه یه سری جاها مسئولیت پدری اش رو به جا نیاورد. اما هر چی میرم جلوتر یه وقتا که اینجوری بهش فکر میکنم، درکش میکنم که اونم مشکلاتی داشت که تلاش میکرد از پسشون بر بیاد. نتونست ولی داشت تلاشش رو میکرد. تلاش میکرد که بابای بهتری باشه، نتونست ولی تلاشش رو کرد. بخشیدمش که ولی هر چی میرم جلوتر فکر میکنم که اونقدرم بد نبود و دلم براش تنگ میشه. یکی از بزرگترین خوشحالیام اینه که روزای آخر عمر مامان و بابام رو خیلی بغلشون کردم. 

اره خلاصه باید یاد بگیرم که تنهایی هم حالم خوب باشه. اینم بگم که یه زمانی هم فکر میکردم که باید یاد بگیریم که تنها نباشیم. یعنی اگه تنهایی بده به خاطر اینه که بلد نیستم دوستای بیشتر پیدا کنم. ولی خب با اینکه اینم مهمه ولی مهم ترش همینه که توو تنهاییت خوب باشی وگرنه که با بقیه آدم حالش خوبه دیگه میگه میخنده. یکم باید این تنهایی حال خوب بودن هام رو به تصویر بکشم و به خودم نشون بدم که اره بابا تنهای هم داره بهت کیف میده و فقط حواست نیست. اینم مهمه.

احتمال خیلی زیاد این ترمم معدلم بالای 18 میشه و با وجود همه کم و کاستی ها روند قبلیم رو حفظ کردم. از اینم خوشحالم.

همینا. فردا مشاوره دارم. باید برم آمپول بیوتین بپانتول هم بزنم که خیلی هم بدم میاد. زنگ بزنم نوبت PRP رو هم بگیرم. احتمال خیلی زیاد هم میرم دانشگاه. به حق پنج تن هم بشینم یه چهارتا مقاله بخونم. همینا انجام بدم از خودم راضی ام.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohammad ...

مراقب خودت باش:)

خب سلام. بزار اول موزیک خود را پلی بنمایم. نماییدم.

تنها اتفاق مثبت این روزها اینه که هر چی میشه به خودم میگم که اشکال نداره و دیگه شده، مهم اینه درستش کنیم. البته که تموم شدن امتحانا و پروژه ها و ترم سوم هم اتفاق مثبتیه. حقیقت اینکه سی چهل ساعتم فیلم و سریال دیدم و بازی کردم هم اتفاق مثبتیه. اوهوم پروژه ADS ام هم اتفاق مثبتیه و خیلی باهاش حال کردم و خیلی خفن بود و حسابی راضی بودم. اماااا ( از اون اما ها که تازه اصل کار بعدشون میاد😅) چیزهای دیگه خیلی خوب پیش نرفته. نمیخوام بشمرمشون. میفهمم که یه جاها کم کاری(واقع بینانه) کردم ولی اینکه بیام بشمرشون و بعد بگم اره برای جبران اینا باید دیه از فردا پاره کنیم و اینا نه. درسته که خیلی این مدت خوب پیش نرفته ولی از اینکه تصمیم های کمال گرایانه نگرفتم راضی ام. هیچ چیزی رو پاک نکردم، نگفتم باید از فردا کله سحر پاشم و این چیزا. کلا هم یه بار غذای بیرون گرفتم. که نسبت به قبل پیشرفت قابل توجهیه😁. خیلی سعی کردم خودم رو مقایسه نکنم. حس عقب افتادن نداشته باشم. میشد یه وقتایی میگفتم اره اینجوری اونجوری بعد سریع میگفتم نه بقیه ام در حال فتح قله ها نیستند و با اینکه ادعاشون مرز ها رو جا به جا میکنه تهش توی یه چیز مشترک عقب ترن. خلاصه اینجوری.

چیزی که برام مهمه الان اینه که بتونم این روحیه ام رو ادامه بدم. خیلی این برام مهمه. در کنارش سعی کنم یکم بهتر باشم. سعی کنم به خودم برسم. مراقب خودم باشم. به ظاهرم برسم. میخوام هر بیست روز یه بار برم آرایشگاه. ریشامو هر یکی دو روز مرتب کنم. یکمی ورزش کنم برای اینکه حالم خوب باشه. یکمی درس بخونم. یکمی چیزی یاد بگیرم. هر روز یه کمی زبان بخونم. همینا اول مراقب خودم باشم و بعدش فقط یکمی کارای دیگه بکنم. همش یکمی:)

آخیشا :)))))

همینا بسه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...