سلامی و علیکی.
خدمت شما که دیروز تولید دایی رو گرفتیم D: من باب صحبتای قبلی باید یه راهی پیدا کنم که خاطراتم رو مستند کنم. فیلم و عکس خیلی خوبن، ولی در کنارش نوشتنم باید باشه. تو فیلم خود اون لحظه و آدما هستن. توی نوشتن، میتونی احساسات و چیزایی که تو مغزتم بوده رو قاطی اش کنی. دیروز خیلی خوش گذشت. خیلی خوشحالم که شانسی کارت ملی داییم رو میخواستم و فهمیدم تولدش کیه و براش تولد گرفتیم. خانواده مادری من 8 تا بچه بودن. 5 تا دختر و 3 تا پسر این داییم ته تغاریه بود. خیلی لوس و ناز نازیخ:) در خلال این خوشحال بودن و خوش گذشتن، قسمت تلخ این شب این بود که از این 8 نفر دیه 4 نفرشون بینمون نیستن. یه نفرشون آلزایمر داره و هیچی حالیش نیست. یکی از خاله هام که نزدیک ترین آدم بهم بعد از مادرمه هم خیلی پیر شده. 70 سالش شده و دیه از چهره اش معلومه که سنش زیاد شده. خودش یه وقتایی میگه که نمیتونه دیه خیلی کار کنه. خیلی وقت پیشا گفتم، دلم میخواد که کاری کنم که اینایی که برام موندن خوشحال باشن. خیلی کم ان توشون آدمایی که واقعا حالشون خوب باشه. البته میفهمم زندگی همینه ها. ولی حس میکنم این حال خوب نبودن از خیلی مشکلات پایه ای تر و فرهنگی میاد. خلاصه مطلب غمگینش نکنم. دیروزی خیلیییی خوب بود. عکس دسته جمعی گرفتیم. عاشق عکسای دسته جمعی ام. دایی ام خیلی خوشحال شد. غذاهام که طبق معمول و خیلی قابل انتظار خیلی خوب شدن:)))) خلاصه همه چی خوب بود.
اینم بگم. یه وقتایی میگم نه من دلم نمیخواد عروسی بگیرم. چونکه خیلی از کسایی که دوستشون دارم دیه پیشم نیستم. حتی تو خیالپردازی های ناسازگارم شده که تخیل میکردم که روز عروسی ام، میشینم به این خاطر زار زار گریه میکنم. اصلا هم بعید نیست بکنم:)) ولی یه وقتایی وقتی همین آدمایی که برام موندن رو میبینم. اینجوری ام که نه به خاطر اینا هم که شده حقشون هست که عروسی من رو ببینند. ولی همچنان روز عروسیم احتمالا میشینم زار میزنم😅😅 خلاصه که اره. به راستی ما در رنج و عذاب افریده شدیم. وسط وسط خوشحالی هامونم خیلی چیزا هست که ناراحت کننده ان. این انیمیشن inside out لعنتی هم چه قدر خوبه و درسته. نمیدونم.
دیه خدمت شما که غش گیر خریدم.
اینا همه کتاب هاییه که قراره بخونم. البته سه تای اخر تزیینیه و نمیخونم:) صرفا اوردن. مدرسان قرمزا برای ارشده. ابیه رو خریدم. سیمی هارو تئوری و اسلامه که از دوستم گرفتم. زبان هارو هم برای ارشد خریدم که نخوندم. یه مجموعه سوالات هم خریدم که با GPT ای که درست کردم فکر کنم بی استفاده بمونه:)) با اینا میخوام زیر 5 شم. حتی امید به 1 هم دارم🤣🤣🤣 فکر کنم کم خرج ترین داوطلب کنکور دکتری مالی من باشم:)) با 500 تومن میخوام کارو جمع کنم.دیه آذر شد. وقتشه کم کم شروع کنم و بخونم. امروز برنامه ریزی هام رو میکنم ولی میخونم و تلاشم رو میکنم که بشه. خواستم میرم نخواستمم نمیرمم. ببینیم خدا چی میخواد.
دیه این مرحله رو هم رد کنم میرم زن میگیرم. اصلا دیه برام مهمم نیست شرایطم چی جوریه :))) والا چه کاریه. با توجه به ظواهر و اخلاقیات از خداشونم باشه🤣🤣. به خدا این پادکست یکی مونده به اخری جافکری گوش میکردم. نصف توصیه های این بنده خدا رو من عملی در زندگیم داشتم:) یه جاهام ضعف هایی داشتم که به نظرم منطقی هم بود. ولی خیلی چیزایی که میگفت ارهههه شما باید دنبال اینااااااا باشیدددد رو منن بای دیفالت دارم:) والااا. درسته تخت یه نفرم خریدم و با این تصمیم این بچه تنها میمونه ولی به هر حال این بازیکن از سال جدید میوفته دنبال زن گرفتن:) الان مالی اشم میبیندم باهاتون. اقا من تا آخر سال حداقل دارایی ام دو تومنه. یه خونه داریم با برادر که خاله نمیتونن وگرنه میشد این رو بکوبیم و بسازیم. ولی چون نمیشه نهایت این میفروشیم و 2 الی 3 تومن دیه به دارایی ام اضافه میشه. یه ماشین یه پس انداز برای مراسم و این داستانا. بقیه اشم میزنم به یه کار دیگه ای به جز این شرکتی که داریم. دیه بسه دیه. میخوایم چه کنیم مگه. یه سری برج هست قزوین خیلی دلم میخواد تو اینا زندگی کنم. نهایت همین پول رو برمیدارم میریم یه خونه از اینا میخریم. 600 تومن اینا وام ازدواجه. بسهههه دیهههه. یه شروع کنم چهار تا پروژه اینام بگیرم. والا من راضی ام.
یه دفعه ای جوگیر شدم.🤣🤣🤣 نه جدی اخه تعریف از خود نباشه خیلی اهل خونوادم. بعد واقعا هم شرایط هست. حالا به درک که یه سریا خیلی انتظارات بالایی دارن. بالاخره چهارتا ادم حسابی و به درد بخور هست با همینا بسازه دیگه. خودمم الکی کمالگرایی ام غلبه میکنه. هعی منتظر فتح همه تپه هام تا بعدش اقدام کنم. اره خلاصه. نگا از بحث دکتری به کجا کشیده شدم😅😅.
دیه اینکه این بازیکن وارد کانال 108 کیلویی شده. امروز صبحم که پاشدم یه غذایی تو یخچال مونده بود. دیدم بهم چشمک میزنه. اونو گرفتم خوردم. بعد با خودم فکر کردم چه روز خوبی هست برای یه فست 24 ساعته دیگه. قشنگ بدن از مهمونی اومده فکر میکنه همه چی گل و بلبله، ولی با یه فست 24 ساعته بهش نشون میدیم که جهاد ادامه داره:) حتی این دفعه میخوام سعی کنم و برسونمش به 32 ساعت یعنی فردا ظهری ناهار بخورم میشه 32 ساعت و یه رکورد جدید حساب میشه:))
همینا بریم به زندگیمون برسیم. تز و دکتری و کار به اندازه کافی زیاد هستن:))
