۵ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

پست 104

سلام علیکی.

هنوزم بهینه و بهره ور در کارم نیستم. یه بار داشتم فکر میکردم که رفتار پدر مثل اوردز و خودکشی و اینا چه تاثیراتی رو من گذاشته. همیشه خدا هم من باهاش رو به رو میشدم:) البته همونطور که میدونیم خود این فرایند در درون یک خیالپردازی ناسازگار و یک سناریوی تخیلی رخ داده دیگه :))). خلاصه داشتم فکر میکردم و اینا که اره به نظر یکی از دلایلی که من سریع جا میزنم، خیلی وقتا سر کار و هر چیز دیگه ای وقتی یک مشکل جدی پیش میاد، سریع سعی میکنم فرار کنم ازش، کارای بی ربط رو شروع کنم انجام دادن. کلا این روش های فرار دیگه قبلا خیلی در موردش گفتم. اینا به نظرم تاثیراتیه که این اتفاقا روم گذاشتن. اینکه روش درست مقابله با مشکلات فرار ازشونه، حالا با سیگار، با الکل، با کار بی ربط، با اینستا، خلاصه حل نباید بشن باید اجتناب کنیم. نمیدونم چه قدر درسته. مشاوره ام که میرفتم الگوی رفتاریم اجتنابی و تسیلم بود و وقتی هم داشتم که مصداق مینوشتم براشون اینجوری بودم که عجبببببببببببببببببببب من پس کی مقابله کردم! سر همین یه عالمه زور زدم تا مثال های مقابله ای بنویسم. خلاصه خیلییییی بهترم شدم و الان مطمئنم اگه فشار بیارم یه عالمه مثال های مقابله ای دارم که بزنم ولی هنوزم الگوی غالب به نظرم همونه. 

چرا توی کارم هنوز بهینه نیستم. دلایلش به نظرم هموناییه که قبلا گفتم و صرفا راه حل درستی براشون پیدا نکردم. لازم به ذکره که نسخه عدم بهینه من، نسخه بهینه بقیه اس در نتیجه ایا این احساس عدم بهینگی من نشانه کمال گرایی است؟ خیر! چرا؟ چون واقعیت ها این رو میگن. وقتی وسط کار میام اینجا پست مینویسم. اینستا رو هی باز میکنم. ایضا تلگرام. نمیدونم میرم چرت و پرت میخونم به جای اینکه حساب فلانی رو در بیارم. نشونه اینه که دارم از کار اصلی فرار میکنم. ولی آیا میخوام خودم رو به خاطرش سرزنش کنم؟ نه! حداقل نه به خاطر این بخشی که اومدم اینجا و دارم سعی میکنم راه حل پیدا کنم! 

هنوزم به نظرم چالشم یک مشخص نبودن تسک ها و وظایفمه و دومی ذات خود یه سری تسک هاست که اینقدر گنگه که نمیدونم چه گلی باید به سر کنم. در همین لحظه که دارم این ها رو مینویسم یه ایده ای به ذهنم رسید که گور باباشون. میتونم از همین الان یا نهایت از اول مهر رو ملاک بگیرم و بقیه رو سر به سر کنم که خیلی هم ایده خوبیه. والا!

از تخاتش بگم که امروز دوشنبه 28 مهر دچارش شدم. خیلی دلم میخواد یه هفته رکورد بزنم ولی متاسفانه نهایت 4-5 روز مقاومت میکنم. اصلا وقتی انجامش میدم اینجوری ام که وااااایییییی کو یه هفته بگذرههههه.😅😅 و واقعا در اون لحظه یه هفته زمان خیلی زیادیه.

یه دفتری چیزی باید بردارم و یه سری چالش برای خودم بزارم. مثلا یه هفته هر روز ساعت 7 سر کار باشم. با محمدرضا که میام میانگین 8.5 میام. ولی خیلی دلم میخواد یه هفته منظم بیام. یا مثلا خیلی دلم میخواد ببینم 5 و 10 کیلومتر رو توی چند ساعت میتونم بدوم. شاید نتونم حتی ولی دارم فرض میگیرم نهایتش اینه یه بخشاییش رو راه میرم و بالاخره با یه تایم خیلی زیاد هم که شده تمومش میکنم.

از سرماخوردگی هم بگم که در حال بهبودی ام. امروز صبح که پاشدم. قشنگ احساس کردم که خیلییییییی حالم بهتره و احتمالا فردا استخرم رو برم. باشگاه رو هم ایشالاه از شنبه هفته بعدی میرم

همینا دیه چشم و دلم به آینده روشنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

پست 103: آنچه در هفته 19 تا 25 مهر گذشت

سلام علیکم. این بازیکن در بستر بیماری افتاده. یعنی مصداق بارز آدم بد مریضم. که یه سرماخوردگیم یه هفته طول میکشه. البته اینکه مقاومت دارم و دکتر نمیرم هم بی تاثیر نیست! از اینام که آره مراقبت میکنم خودم خوب میشم. خوبم میشما. به نسبتم مریضیم سبک تره مثلا گلو درد شدید و چرکی نمگیرم ولی عوضش بیشتر طول میکشه. دیه امروز مقاومتم شکست و شب میرم دکتر. نه برای اینکه خوب نمیشما، خوب میشم. بیشتر دیه این کش اومدنه خستم میکنه و از کار و زندگیم میندازه بهمو. الان چهارشنبه باشگاهم رو نرفتم و امروزم نمیرم و فردا هم استخرم رو نمیتونم برم. از کار و زندگی هم آدم رو میندازه وگرنه مثلا بازنشسته بودم و کاری نداشتم، احتمالا کاری نمیکردم و وا میستادم خودش خوب شه.

خلاصه این از مریضی. خدمت شما عرض کنم که هم حسابداری کارگاه و هم دیتای تزم لحظات آخری خودشون رو دارن طی میکنن و امیدوارم که این هفته هر دوشون رو تموم کنم و خلاص بشم. این دو تا تموم بشه یه باری از روی دوشم برداشته میشه و خلاص میشم. این هفته رو شاید باشگاهم رو نرفتم و از هفته بعد دور جدید باشگاه رو شروع میکنم. این دفعه میشه حدودا چهارمین ماه اگه اشتباه نکنم. همین سیستم رو تا عید بتونم ادامه بدم بسیار بسیار خوشحالم. این هفته نشد که بشه بدون تخاتش بگذره. هنوزم در مواقع بحرانی و استرسی بهش رو میارم. البته نمیدونم مریش شدن هم جزو این مواقع بحرانی و استرسی هست یا نه! کلا در تلاشم و از این بخشم راضی ام. دیه اینکه وزنمم یکم بالاخره اومده پایین. البته نمیدونم به خاطر مریضیه یا نه. کلا من مریضم بشم. شکمم از کار نمیوفته. تحت هر شرایطی بچم بزنه به تخته کار میکنه. کلا این پدیده کور شدن اشتها و اشتها نداشتن در مریضی و نمیدونم غذاها مزه ندارن، حداقل در مورد من صدق نمیکنه! خلاصه اینکه یکمی وزنم اومده پایین.

هنوزما خیلی در مورد خوندن یا نخوندن دکتری شک دارم. یه بار نشستم به چت جی پی تی گفتم. من دلیل میارم که دکتری نباید بخونم و تو سعی کن پشیمونم کنی. همه تلاشش کرد ولی تهش اونم گفت که نخونی بهتره. صرف یه اسم دکتر نمیخوام دکتری بخونم. هیچ کاربردی غیر از این برام نداره. نه کار آکادمیک دوست دارم نه درس دادن، نه مقاله خوندن. الان بهترین راه اینه زودتر پروژه ام رو بگیرم و تمومش کنم. بعدش خواستم میتونم یه ارشد دیگه بگیرم. هم سریع تره. هم کمتر آکادمیکه. هم چهارتا چیز آدم یاد میگیره. فاینالیییییییییییییی دکتری بی دکتری!!

دیه همینا برم یکم به کارام برسم. این هفته باید و باید دیتای تزم رو تموم کنم و خلاص بشم از دستش. این فشارش برداشته بشه و راحت بشم

همینا. فعلا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

پست 102: آنچه در هفته 12-18 مهر گذشت

سلام علیکم.

اینقدر با چت جی پی تی کار کردم، به جا اینتر عادت کردم به شیفت اینتر زدن D: . خدمت شما عرض کنم که در هفته ای که گذشت، سنگین ترین هفته ورزشی تاریخ رو داشتیم. عین سه جلسه باشگاهم رو رفتم، دو جسله استخرم رو در یکشنبه و پنج شنبه رفتم و پنج شنبه شب هم فوتبال رفتیم و اونجام عین سگ دویدیم و با 18-14 اینا فکر کنم باختیم😅😅😂😂 از کل لیگ ایران بیشتر گل داشتیم توی یه بازی. البته که ما خوب بازی نکردیم. به نظر من دلیلش این بود نقش هر کسی توی بازی مشخص نبود. دروازه بان هی گردشی میچرخید و بقیه هم تکلیفشون مشخص نبود. از طرفی جلو بازی نمیکرد تیم ما. خلاصه باختیم. ولی از نظر ورزشی خیلییییییی هفته سنگینی بود و هنوز پاهام درد میاد. فکر کن چهارشنبه شب پا و جلو بازو زدم سنگین. دو ساعت طول کشید. پنج شنبه ظهری استخر بودم و شبشم فوتبال. با همه اینا به نظرم بدنم کم نیاورد و خیلی آماده تر شده. از تغذیه و اینام بگم. از نظر تغذیه، به نسبت هفته سالمی رو طی کردیم. به غیر از اینکه یکی دو روز مصرف باقلوا و شیرینی اینا زیاد شد. بقیه اش خوب بود. غذای بیرون نخوردم. ناهارایی هم که کارگاهم همش رو یه سیخ جوجه با سالاد خوردم. البته هنوز خیلی جا داره و باید جلوی خودم رو بیشتر بگیرم ولی این هفته ام خوب بود.

این از این. از نظر کاری و تز، کارگاه خیلی خوب پیش رفت. این هفته به حق پنج تن دیه حسابداری کارگاه تمام و کمال راه میوفته و همه حساب ها تراز و تر و تمیز شده. دیه از اکسل به جز حقوق دستمزد و حضور و غیاب رهایی پیدا میکنیم. تز هم خیلی خوب پیش رفت به نظرم این هفته میتونم همه فایل ها رو به یه قالب برسونم. برسونمش به مرتضی که اون اسامی رو یونیک کنه منم دیتای صورت مالی هارو نهایی کنم و خلاص.

سر این تز من اشتباه کردم و باید با یه استاد دیگه بر میداشتم و اینقدر طول نمیکشید. این استادم الکی این رو کرد تو پاچه من و منم که در گفتن حرف و گرفتن حقم مشکل دارم. زرتی بی چون و چرا قبول کردم. ولی دیه بیشتر از این نمیزارم بره تو پاچه ام. دیروز با مرتضی صحبت میکردم بحث مقاله دادن شد. گفتم که من واقعا خیلی برام مهم نیست و همین تزم رو بدم بره خداروشکر میکنم. سریع گفتش که اره من با دکتر صحبت میکنم برات RA رد کنه و نمیدونم نشدشم خودت یه پرداختی ای برات در نظر میگیرم. منم گفتم اصلا بحث مالی اش نیست. واقعا هم نیست. دلیلی نداره وقتی من نمیخوام که دکتری بخونم. بیام اینقدر وقت بزارم. اصلا بخوام بزارمم دلیلی نداره برای رساله یه نفر دیه باشه!!! تا همین جاشم الکی وقت گذاشتم با رحیمیان برداشته بودم تا الان ده بار تزم رو تموم کرده بودم رفته بود و اینقدر با این دیتای مزخرف سر و کله نمیزدم. جدی دیتا که آماده بشه، میخوام ناز کنم و اگه دیدم به نفعم هست باقیش رو هم کمک میکنم وگرنه دلیلی نداره انجام دادنش. خلاصه اینم از تز.

در کل دارم سعی میکنم تیکه تیکه و یواش یواش همه چی رو درست کنم دیگه. ایشالاه که خیره.

دیه خدمت شما عرض کنم که این هفته ام برنامه اینه. ورزش امروز سرشونه و پشت بازو. دوشنبه زیربغل و سینه و چهارشنبه ام پا و جلو بازو. یکشنبه و سه شنبه هم که شنارو داریم. فوتبالم دیه نمیخوام برم. بیش از حد میشه، تایمشم بده. تا بریم و بیام و بخوابم شده یک و نیم دو شب و خوابمم بهم میریزه.

کارگاهم ایشالاه حسابداری مشخص میشه و تزم که دیتای پرتفوی صندوق ها رو قالبشون رو یکی میکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

پست 102: تکلیف روز

سلامی.

این روزا دقیقا و دقیقا و دقیقااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینه که صبح که از خواب پا میشم معلوم نیست چیکار کنم. الان که میام کارگاه خیلی مشکلاتم حل شده. تخاتش ندارم. طول روز بالاخره یه کاری دارم انجام میدم. خب سخته که 10 ساعت اینا روی صندلی و پشت میز نشسته باشی و هیچ کاری نکنی! اما بهره وریم کمه. چرا؟ به خاطر اینکه دقیقا مشخص نمیکنم که امروز باید چیکار کنم. سر همین هی پرت و پلا میزنم. کاری نمیکنم و یا الکی خودم رو سرگرم یه کار بیخودی میکنم. خیلی وقته میگم که هر شب باید کارای فردام رو مشخص کنم. MIT یا همون مهم ترین کار روزم رو مشخص کنم ولی نمیکنم. چرا؟ نمیدانم. مشخص نبودن این باعث اینا میشه. آقا امروز اومدی باید لیست مالیات حقوقت رو رد کنی. اظهارنامه ارزش افزوده ات رو رد کنی. بقیه کارا چرتن این دو تا رو باید انجام بدی بعد میریم سراغ کار 2 و 3 و بقیه اش. سر تزمم همینه. تزم بخش دوم روزمه. خسته ترم. خیلی وقتا چون مشخص نیست قراره چیکار کنم سریع میپیچم و میرم توی اینستا. میپیچم و میگم بعد ناهار شروع میکنم. ولی اگه دقیقا مشخص کنم کارم چیه دیه ذهنم اینقدر درگیر تصمیم گیری نمیشه که بعدشم برای فرار ازش پناه ببره یه اینور و اونور.

این یک مشکل. قبل از اشاره به مشکل دوم لازم به ذکره اشاره کنم که الاننننننننن خیلیییییییییییییییییییییییی اوضاع بهتره ها. الان بسیور از خود راضی هستم و اوضاع بسیور خوب است. اما به هر حال اینام باید درست بشن.

خب:))))))))) از خوبی های نوشتن اینه که موضوع رو خیلی بهتر درک میکنی الان در حال نوشتن مشکل دوم بودم که دیدم چه بسا این مشکل یه مشکل ذهنی و ساخته شده توسط ذهنم هست تا یه مشکل واقعی. در نتیجه دیه نیازی ندارم بنویسمش.

مطلب دیه اینکه، وی دیروز استخرش رو رفت. الان از نظر فعالیت بدنی و ورزشی توی اوج دوران زندگیم هستم:))) و واقعا از این بهتر نمیشه. ایده آل تر از این اینه که باشگاه رو دو روز برم و دو روز شنام سر جاش باشه و یه روز دویدن یا بسکتبال یا تنیس یا فوتبال یا دوچرخه سواری ای چیزی برم. دیه نهایتش برای اینه. این یه یکی دو ماه تا مثلا آخرای آبان رو با همین وضع سه روز باشگاه دو روز استخر میرم. به این امید که شنا رو درست و اصولی یاد بگیرم شاید بعد از آبان رو رفتم روی اون حالت ایده آلم و به کمال رسیدم:)))

از رژیم و اینا بگم. دارم تلاشم رو میکنم ولی رژیم و زندگی با برادر دو تا خط موازی ان که هرگز به هم نمیرسن:)) زندگی با این بشر یعنی حذف کلمه رژیم:)))) خلاصه خیلی سخته. دلیلشم اینه که مثلا غذا بخواد بگیره 2 تا نمیگیره! 5 تا میگیره! من یکیش میخورم ولی به هر حال اگه غذا تو یخچال باشه سخته آدم نره بخوره. یا غذا درست کنه اون فله ای میبنده به روغن! یا بستنی میگیره و میزاره توی فریزر. خوب برادر من نگیر. که منم نخورمممممممممممممم. باید یه مدت فشار بیارم تحت هیچ شرایطی به اینا تن ندم. اگه یه مدت مقاومت کنم و استمرار داشته باشم اونم شل میکنه و دست از این رفتارا میکشه. مثلا اگه خیلی روغن ریخت نخورم، منطقا دفعه بعدی روغن کمتری باید بریزه. یا بستنی بگیره و نخورم منطقا باز کمتر میگیره. یکی این مورده و یکی هم همین باشگاه رفتن و شنا رفتنه. اونم داره کم کم نرم میشه که بیاد. اینجوری که اره باید با هم بریم. بعد به غیر از اینا دیه غذای بیرون و هله هوله و اینام نخورم رواله.

دیه همینا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

پست 101: هماکنون 28 سالگی

وی 27 سال از عمر خود را طی نموده و امروز که این مطلب را مینویسد، در 27 سال و سه روزگی اش به سر میبرد. روزهای تولدم سگ سیاه افسردگی رو در آغوشم میگیرم و هیچ کاری نمیکنم. برخلاف بقیه من هیچ استوری و نشانه ای از تولدم بروز نمیدم. تاریخ تولدم از همه جا که نوتیف میده به بقیه پاک میکنم. چون دلم میخواد ببینم که کی واقعا یادش هست من تولدمه و بهم زنگ میزنه و تولدم رو تبریک میگه. یه نفرم شب تولدم. یکی صبح تولدم. سه چهار نفر دیگه هم تا شب تولدم رو تبریک گفتند. دو تا دوست صمیمیم هم دو روز بعد با تلاش های زیاد سعی در سورپرایز کردنم داشتم که مقاومت کردم و نتونستم سورپرایزم کنند. البته بعدش پشیمون شدم که چرا مقاومت کردم. اینجوری بودم که خب چی مثلا. درستش این بود که بزارم سورپرایزم کنند. درسته اصلا از سورپرایز شدن خوشم نمیاد ولاکن زین پس اجازه این کار رو بهشون میدم و خودم رو میزنم به خریت! آها البته این سورپرایز نشدن من و مقاومتم هم باعث شد که بیشتر خوش بگذره. کلا اگه برنامه ریزی فساد و بریز و بپاش رو من بکنم همیشه بیشتر خوش میگذره! حتی اگه انتخاب غذا و خوردنی ها رو من بکنم هم باز بیشتر خوش میگذره! نتیجه اینکه سور و سات مهمانی های خود را به من بسپارید D:

از 28 سالگی بگم. البته از 28 که نه از یک سوم دوم بگم. زندگی از دید من سه تا 25 ساله. اولی و آخری دوران ول چرخیدن و کسکلک و ایناست. کار جدی قرار نیست بکنی. از دید بیزنسی اولی رشده، دومی بلوغه و سومی دوران افوله. خلاصه اینکه مهم ترین دوره برای من این 25 سال وسط هست. البته نه اینکه اون دوتای دیگه بی اهمیت باشن، صرفا حس میکنم که این وسطی دوران مهم تریه و اتفاق های مهم تری هم توش رخ میده. آدم عاشق میشه و ازدواج میکنه. بچه دار میشه. کار میکنی و پول در میاری و برا خودت زندگی تشکیل میدی. آدما توی 25 سال آخر به نظرم هر کس رو به 25 سال وسطش میشناسن. خلاصه خیلی مهمه. در نتیجه این مهم بودن باعث میشه که من هر ساله از این که یه سال از این سال های مهم و مفید رو از دست دادم ناراحت باشم. به اصطلاحی سگ سیاه افسردگی رو در آغوش بگیرم و هیچ کاری نکنم. البته که هر چه این سال(که مبدا تاریخیش منم) مفید تر بوده باشه و من راضی تر باشم. این ناراحتی کمتره. سال گذشته واقعا سال بعدی نبود. به خودم در 27 سالگی افتخار میکنم. اما 28! حس عجیبی دارم که 28 سال خیلی خفن تر و جذاب تریه. شروعشم جذاب تره. برای اولین بار در تاریخ(بازم تاریخی که مبدا تاریخ منم) وی درآمد یا حقوق ثابت ماهانه نداره. برای اولین بار در تاریخ وی اینچنین به ورزش چسبیده( لازم به ذکره این بازیکن سه روز در هفته باشگاهش رو که داره میره و از یکشنبه این هفته یعنی فردا دو روزم در هفته استخرش رو خواهد رفت😎). یه بار برای همیشه ام میخواد رژیم بگیرم و از دست این چربی های اضافه خلاص شم😅😎. همینا دوباره باید شروع کنم اینجا نوشتن رو اگه هفته ای یه دونه پستم بزارم خوشحالم.
همینا دیه بریم 28 سالگی رو داغان کنیم😎😎

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...