دیشب نشستم تا 6 صبح اینا سریال Severance رو دیدم. فکر نکنم خیلی اتفاق افتاده باشم اینجوری بیدار مونده باشم. سریال قشنگیه.
یکم این مدت یاد بابام افتاده بودم. به نظرم مهم ترین مهارتی که یه نفر میتونه داشته باشه اینه که تنهایی حالش خوب باشه. اینکه حس افسردگی نداشته باشه. چرا حالا یاد بابام افتادم، چون بعد فوت مامانم خب تنها شده بود. من و داداشم که پی زندگیم خودمون وبدیم و اون بود یه خونه. خیلی عادت نداشت که بره بیرون. تفریحش یه اهنگ بود و سیگار. فکر که میکنم دلم براش میسوزه. فکر نکنم که بلد بود تنهایی حالش رو خوب کنه. یه مدت تلویزیون میدید. یه مدت با یکی از دوستاش خیلی صمیمی میشد و همش باهاش حرف میزد. یه مدت خیلی میرفت توی پارکی جایی مینشست. ولی خب آدم چه قدر مگه میتونه خودش رو با اینا سرگرم کنه.
حس میکنم منم خیلی اینو خوب بلد نیستم. شاید همونطور که من کمال گرام و اگه چند روز بشینم و کاری نکنم شروع میکنم سرزنش کردن، شاید بابامم همینطور بوده. اون از این سرزنشه فرار میکرد به سیگار من به غذا و چیزای دیگه. البته که این مدت سعی کردم خودم رو سرزنش نکنم. دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم که بابا اینام زندگیه دیگه. یه وقتا تا شش صبح میشینی سریال میبینی. یه وقتا میشینی کل روز رو بازی میکنی. یه وقتا چند روز بیرون نمیری. اوکی ان همشون چند روز اینجوری باشه زندگی تباه نشده. در کل باید حواسم باشه که مثل بابام نشم.
تا حرف بابامه اینم بگم. قبلنا خیلی با خودم میگفتم که بابام رو نمیبخشم. به خاطر اینکه یه سری جاها مسئولیت پدری اش رو به جا نیاورد. اما هر چی میرم جلوتر یه وقتا که اینجوری بهش فکر میکنم، درکش میکنم که اونم مشکلاتی داشت که تلاش میکرد از پسشون بر بیاد. نتونست ولی داشت تلاشش رو میکرد. تلاش میکرد که بابای بهتری باشه، نتونست ولی تلاشش رو کرد. بخشیدمش که ولی هر چی میرم جلوتر فکر میکنم که اونقدرم بد نبود و دلم براش تنگ میشه. یکی از بزرگترین خوشحالیام اینه که روزای آخر عمر مامان و بابام رو خیلی بغلشون کردم.
اره خلاصه باید یاد بگیرم که تنهایی هم حالم خوب باشه. اینم بگم که یه زمانی هم فکر میکردم که باید یاد بگیریم که تنها نباشیم. یعنی اگه تنهایی بده به خاطر اینه که بلد نیستم دوستای بیشتر پیدا کنم. ولی خب با اینکه اینم مهمه ولی مهم ترش همینه که توو تنهاییت خوب باشی وگرنه که با بقیه آدم حالش خوبه دیگه میگه میخنده. یکم باید این تنهایی حال خوب بودن هام رو به تصویر بکشم و به خودم نشون بدم که اره بابا تنهای هم داره بهت کیف میده و فقط حواست نیست. اینم مهمه.
احتمال خیلی زیاد این ترمم معدلم بالای 18 میشه و با وجود همه کم و کاستی ها روند قبلیم رو حفظ کردم. از اینم خوشحالم.
همینا. فردا مشاوره دارم. باید برم آمپول بیوتین بپانتول هم بزنم که خیلی هم بدم میاد. زنگ بزنم نوبت PRP رو هم بگیرم. احتمال خیلی زیاد هم میرم دانشگاه. به حق پنج تن هم بشینم یه چهارتا مقاله بخونم. همینا انجام بدم از خودم راضی ام.