سلامی.
امروز رفتم دانشگاه. بزار بیخیال تعریف روز بشم. یکم از احوالم بگم. خیلییییییی دلم میخواد که خونه خودم رو بگیرم. نیاز دارم یخچال خودم رو داشته باشم. نیاز دارم کشوی ادویه های خودم رو داشته باشم که توش از همه جور ادویه ای دارم. دلم میخواد که زندگی خودم داشته باشم. هعی ارههه. خلاصه اینجوری غمبرک زده بودم. البته اینا که میگم خیلییییی هم دور نیست ازم. یه همت ریز میخواد.
خلاصه امروز رفتم دانشگاه و دو تا سوال از میانترم رو برای تصحیح کردن شک داشتم که از استادم بپرسم. به جز اون چهار تا تمرینم حل کردم و دیه کاری نکردم. دیروز ساعتای 2 اینا خوابیدم و شش پاشدم و خیلییییییییییییی الان خستمه ولی میخوام یکم کارام بکنم و یکم دیگه برم بخوابم. فردا باشگاه رو هم میرم. احتمالا سینه میزنم.
سه شنبه باز ارائه دارم. MIT فردا ارائه است. باید بشینم مقاله رو بجووم. این وسطاش برگه های بچه ها رو هم تصحیح کنم و دو تا تمرین دیگم بزنم که تمرینامم تموم شه. سولوشن مینی پروژه یک و دو رو هم یه دستی به سر و روشون بکشم و بفرستم برای بچه ها. اینا کارای فردامه.
احتمالا یه هفته یا ده روزی برم قزوین و اولای تیر بیام. تصمیم دارم دوچرخه رو ببرم بدم یه سرویسی بکنن و یه سه چهار روزی یه دوچرخه سوالی برم. شاید البته اگه بتونم به خودم غلبه کنم. سعی میکنم یکی دو روزم استخر برم. قزوین امیدوارم دیگه همه ی کارهای کارگاه رو بکنم و دیگه بتونم از اینجا هندلش کنم. قزوینم هستم باید یکم کارای دیتای تز رو انجام بدم. برای این امتحان آخرم باید شروع کنم کم کم خوندن و اصلا نباید بزارمش شب امتحان. خیلییییییییییییییی زیاد و سخته لعنتی. علاوه بر اینا باید برای اصول هم بخونم. این طلسم لعنتی رو باید یه بار برا همیشه بشکنم. خلاصه که قزوین شلوغی دارم.
دیگه اینکه کتابای هری پاتر رو خیلیییییییییییی دوست دارم و کاش به جای این همه سال ماگلی زودتر میومدم توی هاگوارتز😅😅 البته که فیلماش رو سوراخ کرده بودم ولی حس میکنم با نخوندن کتابا ماگلی بیش نبودم. تهش ماگلی که حافظه اش رو چند بار پاک کردن🤣🤣
اره خلاصه دیگه اینکه در همین بین و اثنا باید یکمم فعالیتم رو توی لینکدین بیشتر کنم. هم اینکه تزم قابلیت تبدیل به محصول شدن داره. هم که میخوام برنامه نویسی و سنجی و تایم سریزم رو بکنم توی چشم بازار مالی ایران🤣🤣 هم اینکه دیه وقتشه پول درست حسابی دراریم😁😁 دبه با پول بورسیه و نمیدونم RA ای و اینا نمیشه زندگی کرد. کم کم باید از قدرتام رونمایی کنم.
از یه طرفی دلمم میخواد شروع کنم و تنهایی برم سفر. من الان توی خونه میتونم حالم خوب کنم. میشینم کتابم میخونم. اشپزی های خفن میکنم. اوریگامی درست میکنم عین بنز. اینستا رفتن داره به صفر میل میکنه و بلدم خوشحال باشم. باید یکم خوشحالی های جمعی هم بهش اضافه کنم. اجتماعی تر. نمیدونم چی جوریا ولی میخوام تلاشم کنم. اولیش شاید این باشه شروع کنم سفر رفتن. تنهایی فقط برای اینکه با بقیه اشنا شم.
دیه اینکه همینا. با انجام همینا حس میکنم خوشحالم و چیزی نمیخوام حداقل تا شهریور. شاید تنها دغدغه هام همینا باشه.