سلامی.
عادت کردن به شرایط جدید برام سخته. فعلا نمیتونم مثل قبل باشم. همینجوری میخوام به شکل پیوسته چرت و پرت بنویسم و خالی شم.
داداشم آدم لجبازیه. نصف طرحواره های من رو قوی ترش رو اون داره. خیلی تلاش کرده. الان 10 سال دیه میشه واقعا خیلی تلاش کرده ولی درس نمیگیره از اتفاقاتی که براش میوفتن. با یکی شریک شد با یکی از دوستاش و شاید 400-500 تومن پول رو طی شش ماه اورد و الان میخواد بهش 900 تومن پول طی سه چهار ماه بهش بده که بره کنار. کاری که پول زیاد میخواد اینا کلا شاید 3000-4000 تا محصول فروختن. همونم اون شریکش پول نمیاورد و ما میزاشتیم و از فروشش دوباره بر میداشتیم! درسته خیلی تلاش کرده ولی این لجبازی و فقط حرف خودش کردن هیچ موقع درست در نیومده و هنوزم همین روش رو داره. الانم در حالی که ما پول نداریم باز اینجا میخواد 900 تومن بده به این و یه ملک رو بفروشیم و بیاریمش توی کار. اون اول هم که شروع کرد طلاهای مامانم رو فروخت. نمیدونم باید سعی کنم این دفعه بیشتر حواسم جمع باشه. خیلی هیجانی رفتار میکنه و همیشه یا داره شرایط رو اور استیمیت میکنه یا اندر استیمیت. همیشه هزینه ها رو کمتز از چیزی که باید باشه میبینه. همیشه سود رو بیش از چیزی که هست. باید سعی کنم کمکش کنم.
از اون موقع که اومدم قزوین تقریبا هیچ کاری نکردم. اهمال کاری ام خیلی زیاد شده. کارایی که خیلی پیش پا افتادن و سریع تموم میشن رو خیلیییییییییییییییی کشش میدم و انجامشون نمیدم. کارایی که شاید نیم ساعت یه ساعت وقت بگیرن. ولی هفته ها عقب میوفتن. باید سعی کنم این رو درستش کنم. با برنامه ریزی و اینا میدونم که درست میشه. یکم فقط باید به محیط و شرایط جدید عادت کنم.
امتحاناتمون افتادن شهریور. آزمون اصول رو نوشتم وقت خوبیه هم اصول رو بگیرم و هم تحلیلگری رو. امیدوارم بتونم انجامش بدم.
الان یه سری کار دارم که فرصت خوبیه انجامشون بدم. تقریبا 45 روز خالی ام.
سلامی دوباره. الان 15 تیره. اومدم دارم ادامه اش رو مینویسم. خدمت شما عرض کنم که تاسوعایی نذری دادیم. امسال رو من خیلی بیشتر از پارسال دوست داشتم. همه دور هم جمع بودیم. سالای قبل خیلی غریب افتاده بودیم. همه کاراش تکی انجام میدادیم. ولی امسال همه دور هم جمع بودیم. کلا دیه اینجوری شده که ماها(منظورم فامیل ماست و دقیق ترش میشه فامیل مادری- چون با فامیل پدری اصلا رابطه ای نداریم) تقریبا دیگه دور هم جمع نمیشیم. بزرگتر ها همشون فوت شدن یا مریض ان. کلا موقع فوت یکی یا عروسی یکی دور هم جمع میشیم که دومی سال هاست رخ نداده. آخرین عروسی یادم نمیاد عروسی کی بود. خلاصه جمع نمیشیم مگر به همین غذا دادن تاسوعای من و داداشم.
تازگیا خیلی گریه ام میگیره. گریه نمیکنما ولی دلم گریه میخواد. آدم های زندگی من خیلی کمن و توی یه جوونی هستی که داره مریض شدن و پیر شدن و از دست و پا افتادنشون رو میبینی. مامان و بابام که رفتن ولی همین دو تا خاله و دوتا دایی ام رو میبینم یه جوری ام. دیدی یکی رو از دست میدی بعد تازه یاد خاطرات خوب یا بدت باهاش میوفتی. من الان اونجوری ام. میبینمشون. میبینم پیر و ضعیف شدن و یاد خاطراتی که باهاشون دارم میوفتم. میبینم از پله سخت بالا و پایین میرن و یه جوری نگاهشون میکنم انگار دفعه اخره که میبینمشون. انگار دارم خودم رو اماده میکنم برای اینکه همینایی که هستن رو هم از دست بدم. برای داداشمم همینجوری شده. یه وقتایی میزنه به سرم نکنه یه وقتی یه چیزیش بشه و ایندفعه این پسر صبور دیه تو ذهنشم نمیدونه چی جوری باید واکنش نشون بده. دلم میخواد یه کاری بتونم براشون بکنم. شاید فقط همین که بیشتر برم بهشون سر بزنم کافی باشه.
دیه اینکه شوهرخالم در حال پختن آش با یه وجب روغن برامه. منم حس کردم نقشه داره و رفتم به خالم گفتک که حواست باشه آش اینا برام نپزه😅😅 ولی خب همین تاسوعایی دو سه ساعتی با دختر خالم و شوهرش که یه دختر 5 سال کوچیکتر از من دارن نشسته صحبت کرده و به قول خودش مخشون رو زده و اصرار که اره بعدی محرم و صفرم بیا بریم خونشون با یه جعبه شیرینی. منم گفتم با تشکر از شما باشه ولی الان نههههههههههههه😅😅 حقیقتا دختر خوبیه ها. منم دوستش دارم. بچه کاری ای هست. نمیدونم الانا نمیتونم خیلی بسطش بدم بعدا میام بیشتر مینویسم ازش ولی کلا بزار یه جور دیه بگم. یه سری مسائل هست که فردی ان. مثلا باید خودتو اول خوب بشناسی. یا مثلا بتونی هیجاناتت رو کنترل کنی یه مسئولیت پذیری ای داشته باشی چه در بعد احساسی چه توی زندگی. نمیدونم یه استقلال روانی ای داشته باشه ادم. بتونه منطقی حرف بزنه. بقیه رو بشنوه. من به نظرم توی اینا واقعا مشکلی ندارم. آدم منعطفی ام. آدم مهربونی ام. خیلی صبورم. صبورترم شدم. دیگه درک خوبی از زندگی دارم. میفهمم یه رابطه چی جوری باید باشه. تلاش کردم که حداقل یادش بگیرم. ولی خب بلوغ مالی و استقلال مالی هم هست. به نظر خودم من هنوز بهش نرسیدم.
خیلی وقت گذاشتم خیلی چیزا یاد گرفتما. الان بچه هامون هستن 40-50 حقوق میگیرن با فاصله من میزنمشون ولی خب نرسیدم. وقت گذاشتم روی یه سری چیزای دیگه. به نظرم الان اون نقطه ای هستم که دیه وقتشه یکم بیشتر برای این بخشم وقت بزارم.
حالا بعدا میام بیشتر مینویسم ازش دیگه.فعلا همینا بسه.

اگه دختر خوبیه برید خواستگاریش😁 الکی لفت ندین
ازدواج و زندگی مشترک خودش باعث میشه
آدم سرعتش توی بلوغ تو هر زمینه ای بیشتر بشه سرعت پیشرفت مالی مردا هم خیییییلی بیشتر میشه. در این حد که همسر من از نقطه صفر بعد ۲سال خونه خرید. حالا شما که دیگه صفر هم نیستی (ستاد تشویق جوانان به ازدواج🤣)