خیلی بچهبودم یادم نیست دقیقا کی ولی فکر کنم 8 یا 9 ساله بودم با اصغر آشنا شدم. اصغر آقا کلا موجود خوبی بود یه آدمی که نیازه حتما روی زمین زندگی کنه و زیبایی های زیادی رو به وجود میاره. ولی اصغر با من بدرفتار بود و بعضی وقتا خیلی اذیتم میکرد.از همون سالا تا الان با اصغر رفیقیم و تقریبا هر روز میبینمش بعضی روزام چند بار باهم برخورد داریم.خودش نمیخوادمنو اذیت کنه در حقیقت اون اصلا نمیخواد من اذیت بشم. بیشتر منم که اول شروع میکنم کرم ریختن و اذیت کردن و باعث عصبانیتش میشم و بعد اونه که روی بدش رو به من نشون میده. تو این سالا همیشه من از اصغر اقا فراری بودم همیشه میخواستم از خودم دورش کنم و تا جایی که ممکنه از گزندش دور بمونم.ولی هر چه قدر سعی کردم ازش دور بشم باعث شد بیشتر اذیتش کنم و بیشترم عصبانی بشه و این چرخه معیوب هی ادامه پیدا کرد و این دعوا و درگیری ها باعث شد هم اعصاب من خراب بشه و هم اون. هم من اذیت بشم و هم اون بقیه جنبه های زندگی من تحت تاثیر این دعوا ها قرار گرفت . مثلا از همه زیبایی هایی که اون بوجود اورده بود بدم میومد.باعث شده بود به خاطر دعوا و مقابله با اون منزوی بشم و از همه بدم بیاد باعث شده بود اعتماد به نفسم کم بشه و پرخاشگر بشم.
بعد از این همه سال تصمیم گفتم با اصغر بشینم سر یه میز و سنگامو باهاش وا کنم. با هم نشستیم صحبت کردم. اولاش غر زدیم من گفتم تو منو خیلی اذیت کردی و هر چی میکشم از دست توعه و از این غرا و اونم همین حرفا که خودت خواستی اینجوری بشه من نخواستم و وسطای این غرا فهمیدم که هر دومون به هم اسیب زدیم و تصمیم گرفتیم این چرخه باطل رو یه بار برای همیشه تمومش کنیم.برای همین یه قرارداد بستیم کهش امل بند های زیر میشه :
الف) تعهدات من :
الف-1) جایگاه اصغر رو بشناسم و احترامش رو حفظ کنم.
الف-2) کمتر و با اجازه به حریم خصوصی اصغر وارد شم!یه جورایی وقتی میخوام برم خونشقبلش بهش زنگ بزنم.
الف-3) تا جایی که میتونم اصغر رو عصبانی نکنم.
ب) تعهدات اصغر :
ب-1) اصغر سعی کنه من رو بفهمه و احترامم رو حفظ کنه
ب-2)اصغر سعی کنه تا جایی که میتونه کمتر از من عصبانی بشه و اذیتم کنه، یه جورایی خویشتن داری کنه.
ب-3)اصغر وقت هایی رو تعیین کنه که هم رو ببینیم چون واقعا به دیدن هم نیاز داریم.
ب-4)این شرایط تا مدت معلومیه و از یه جایی به بعد اصغر باید هر چی من بگم گوش کنه و بگه چشم.
این جوری بود که منو اصغر تصمیم گرفتیم به جای اعصاب خوردی همدیگه رو بپذیریم و دیگه با هم دعوا نکنیم.
اصغر عاشقتم:)))