از دیروز یه سری اتفاق افتاد که نیاز داشتم بیام جایی صحبت کنم بدون شناخته شدن و راحت حرف بزنم با خودم که ببینم چند چندم.

خب ماجرا رو یکم باز کنیم. بخش اولش اینه که فائزه رفته اونجا و شاید برای جلسه اول یکمی سختگیری کرده و از توانایی های روانشناسی اش استفاده کرده و متوجه شده که مادره رفتاری کنترل گرایانه داره و به خاطر ارتباطی که باهم داریم و صمیمیت ای که هست یکمم بهشون سخت گرفته. ولی حرفاش کاملا درسته و نکاتی که گفت نکات ارزشمندی بود. باید بهشون توجه کنم.

از اون طرف شاید رفتارش یکمی تند بوده و باعث شده اونا ناراحت بشند.

اما رفتار های اشتباه اونا چی بوده، اول تاکیدشون بر کلمه خانوم قطعا اشتباه بوده. دوم رفتار میخ کوبیدنانه ای که داشتن و کلا از اول هم قصدشون همین بوده و موارد مشابهی هم داشتن که قبلا دنبال همین میخ کوبیدن و گربه رو دم حجله کشتن بودن.

خیلی کلی بخوام به قضیه نگاه کنم حق با فائزه است و رفتار کنترل گرایانه ای که میگه رو قبلا هم خودم دیدم و تحت فشار گذاشتنی که ازش حرف میزد. اینکه منو هر جایی میبرن و حالت رسمی بهش میدن و تموم شده میدونن قضیه رو از نمونه هاش هست و غذا و خوراکی و این ها رو هم با توجه به ضعف شکمویی من میشه تا حدی ابزار دونست.

مورد بعدی که هست این احساساتی هست که شکل گرفته و علاقه ای که وجود داره و هم برای من سخته هم برای اون و خب کلا میخوام ادامه بدم ولی یه سری نکات رو باید رعایت کنم.

1- دیگه از رفتن به خونشون و شیطونی و کلا هر کار دیگه ای که حالت رسمی بده به رابطه تا جای ممکن پرهیز کنم یعنی دیگه نباید به هیچ عنوان توی جمع های فامیلی شون شرکت کنم تا جنبه رسمی پیدا نکنه.

2- دیگه نباید غذا و هر چیز دیگه رو تا جای ممکن بگیرم

3- یکمی باید حواسم به بچه فنچ باشه هم باید ارتباطم رو به نوعی باهاش کم کنم و هم باید هدفمند تر باشم. این به دو دلیله کلا مشکل بچه فنچ تا حدی نیست و مادرشه دیگه پس اول باید رابطه احساساتش کم بشه که اگه فرضا به نتیجه نرسید آسیب احساسی که هر جفتمون میخوریم کم باشه مثل دیشب که با اینکه خیلی خسته بودم ولی اینقدر فکرم درگیر بود که اصلا نمیتونستم بخوابم. پس باید هم رابطه رو از نظر احساسی کاهش بدیم و هم اینکه هدفمند باشه مثلا به چالش بکشمش و هی ترغیبش کنم بیاد تهران ارشد بخونه و توی شرایط سخت قراره بگیره و از کنترل مادرش خارج بشه و از منطقه امن اش بیاد بیرون.

4 - باید مادرش رو به چالش بکشم مثلا با بحث های حقوق ازدواج و مهریه و مکان زندگی و مهاجرت و اینها به چالش بکشمش که ببینم میتونم از پس رفتار کنترل گرایانه اش بر بیام یا نه

5- حتما باید بربم مشاوره که ببینم خود فاطمه اامممممم البته فکر که میکنم مشاوره کمکی نمیکنه و فائزه تا حدی تشخیص درستی داشت و خب رفتارش کاملا وابسته به مادرش هست و از طرفی رفتار کنترل گرایانه هم بدش نمیاد که داشته باشه. به نظرم همون بخش به چالش کشیدنش خیلی بهتره و مهم تر از همه اینه که بخونه و ارشد بیاد تهران تا هم رفتارهای اداپته بشه و با شرایط سخت هم آشنا بشه و هم رفتار کنترل گرایانه مادرش شکسته بشه که نمیزاره و حتی برادرش رو هم نزاشته که بره تهران درس بخونه پس این داستان خیلی مهمه و باید غیر مستقیم باشه که متوجه نشه ولی اهمیت اش خیلی زیاده و یه ازمون مهم هم هست

از طرفی از همین طریق میتونم متوجه بشم که رفتار مادرش در صورتی که بخوایم تهران زندگی کنیم و یا مهاجرت کنیم هم متوجه بشم و حتی مستقیم هم از مادرش سوال بپرسم و به چالش بکشمش.

6- یه چیز دیگه هم همون نشون دادن اقتدار است که میتونم سر چیزای معمولی که سر حرف خودم بمونم تا چیزا و بحثای مهم تر نشونش بدم مثل خرید نشان که سریع از اون سقف بودجه ای که گفتم زدن بالاتر و خود فاطمه ام همون رفتار رو داشت و میخواست اخرش حرف خودش بشه.

7- یه چیز مهم دیگم اینه که در این باید باید رابطه احساسی رو کم کنم و یه بازه ای مثلا تا عید در نظر بگیرم و تا اون موقع بررسی کنم که ببینم رابطه اوکی هست یا نه و به یه نتیجه ای برسونمش که میخوام ادامه پیدا کنه یا تمومش کنیم. چون به شدت ذهن رو درگیر میکنه و قطعا از کار و زندگی میوفتم.

8- با فائزه باید بیشتر صحبت کنم و از نظراتش کمک بگیرم.

9 - و خب عجولم نباشم و همون جوری که همیشه گفتم همه تلاشم رو بکنم که اتفاقای خوب بیوفته به حرمت احساسات قشنگی که جفتمون داریم و تهش خیالم راحت باشه تلاش کردم و نشد.

10- هر چی خدا بخواد خیره و میدونم که هیچ موقع چیز بدی برام نمیخواد و با اینکه همیشه بنده خوبی نبودم ولی همیشه هوامو داشته و تهش خوب برام خواسته اینجام میدونم که خوبم رو میخواد.