خب پارت 2 :))

با دختر دایی ام خیلی صحبت کردم و تک تک حرفاش به مثابه تکه پازلی مینشست توی ذهنم. یه جورایی نوستراداموس طوری از قبل و بعد یه جوری نکته میگفت که فهمیدم روانشناس خیلی خفنیه و این همه درس خونده واقعا بلد کاره:))

کلیت صحبت ش این بود که فقط مشاهده کنم. یعنی دنبال حل مشکل ، دنبال کمک کردن، دنبال توضیح دادن، دنبال هیچ چیز دیگه ای نباشم و فقط ببینم رفتارها رو و یا ببینم میتونم کنار بیام و یا اینکه با دیدن مشکلات و این ها از بخش احساسات داستان کم کنم.

راستی من باب توضیحات دفعه قبلی خیلی نتونستم اون کارها رو بکنم چون خیلی بحث رو کشوندن سر بحث های ساده مثل اسم و رفتار دختر دایی ام و با صحبت های دختر دایی ام خیلی گوگولی جفتش رو پذیرفتم و دیگه تلاشم و تمرکزم رو میخوام بزارم روی درس و دانشگاه و و ذهنم رو درگیر این بازی ها و صحبت های مسخره نکنم.

خلاصه مطلب پلن اینه ارتباطاتم رو کم کنم، درگیر بحث نشم، تمرکز و تلاشم صد در صدی روی درس باشه و این وسط فقط نگاه میکنم رفتار هارو و سعی میکنم از احساساتم کم کنم.

ادامه میدم، البته زندگی خودمو و پلن اینه داغان کنیم این دو سال رو و حسابی بترکونیم و  بهترینا رو برای خودم رقم بزنم.

یه چند باری یه سری مطالب وبلاگ قدیمیم رو یه تعدادیش رو دسترسی داشتم بهش و میخوندم و حسابی برام جذاب بود تغییراتی که کردم و خوندنش و حس کردن گذر زمان حس خوبی برام داشت. دوست دارم اینجارم فارغ از نتیجه بنویسم که بعدنا برگردم و ببینم چه بودم و چه کردم.

همینا فعلا:))))))