خب.

عااااااااااااااااااااااااااااااااااا. همینقدر عااااا :). یکم از اوضاع بگم. ترم سوم هستم. اواخرش. باید تا اخرای دی استاد راهنما انتخاب کنم. تا اخرای اسفند پروپوزال دفاع کنم. کارای این ترمم هست. 8 واحد دارم که سه تاشون خیلی سخت ان و یکیشون گوگولیه. تی ای عه این ترمم خداروشکر داره به پایان میرسه و رها میشم:). میخوام ترم بعد تی ای تایم سریز و فرایندهای تصادفی بشم هنوز گوز بارم نیست:) . سر کار بعد عید میخوام برم. ازمون اینام میخوام بدم. برای دکتری هم ثبت نام کردم و قصد دارم بخونم. همش همینا تا قبل عید کارامه:).  این وسط برا موهامم دکتر دارم میرم و تراپی رو هم برای روان اسیب دیده ام هر هفته میرم و خیلی خوب داره پیش میره و سعی میکنم تا میتونم بهش دیتا بدم و کلا ازش راضی ام. این وسطا دارم تلاش میکنم با ترس ها و مشکلاتمم بجنگم. همه اینا به کنار تا 9 ماه دیگه حقوق دارم و خوابگاه هم تا همین مدت بهم میدن. که استرس خونه گرفتن بعد از تابستون هم بهم اضافه شده. رابطه ام بالاخره بعد استرس های فراوان داره تموم میشه و الان سه روزه حرف نزدیم. باید همون تابستون تموم میشد و امیدوارم دیگه استرس اضافی بهم از اینجا وارد نشه. خیلی چالشی و استهلاکی داشت پیش میرفت و هر دفعه که صحبت میکردیم جز اینکه اعصابم خرد بشه و ذهنم تا چند روز درگیر باشه چیزی برام نداشت.

بزار یه لیستی درست کنم از دغدغه هام تا قبل از عید:

  1. انتخاب استاد راهنما و دفاع پروپوزال
  2. امتحانات پایان ترم
  3. کنکور دکتری
  4. آزمون های برای سر کار
  5. تی ای سری زمانی و فرایند ترم بعد
  6. سر کار رفتن
  7. موهام
  8. تراپی
  9. تموم کردن رابطه
  10. جنگیدن با ترس ها و مشکلات
  11. اخرای ارشد و حقوق گرفتن💔
  12. اخرای خوابگاه بالا شهر💔
اینجور مرتب منظم شد. مرتب که شد حس کردم خیلی چیزی نیست ولی عین سگ استرس دارم:))
یکم از تراپی بگم. تا اینجا کار با اینکه پاره شدم ولی حس میکنم خیلی مشکلات خاصی ندارم. حداقلش اینه سعی کردم درمان کنم خودم رو و خیلی چیزا رو حل کردم برای خودم و الانم که در تلاشم باقی اش رو حل کنم. مشاورم ادم خوبیه با سواده و باهوشه و فوق دکتری داره و خیلی خوب و سریع داریم پیش میریم و از بقیه که میپرسم قشنگ حس میکنم که سرعتمون خیلی بیشتره. دارم سعی میکنمم الگوهای بدم رو در بیارم و بشکنمشون. مثلا خواب زیاد وسط روز و پرخوری بعدش! یا حالتای دیگه.

یکم از رابطه ام هم بگم. خیلی وقته دارم سعی میکنم تمومش کنم و خیلی اذیت شدم سر این تموم کردن. چون من میخوام تموم بشه و اون نمیخواد و یهو مهربون میشه و بعدش یهو زخم زبون میزنه و من دلم نمیاد چیزی بگم. کلا برام خیلی سخت بود. آدم امن زندگیم رو از دست دادم. بعد مدت ها که آدم امن نداشتم و میرختم توی خودم بالاخره یکی بود که پیشش حرفام رو میزدم و گریه میکردم و هنوزم دوستش دارما ولی میدونم که رابطه مون اشتباهه. دوست داشتنم به خاطره اینه خیلی احساساتمون درگیر شد که بخش زیادیش تقصیر من نبود و تقصیر خودش و مادرش بود که سریع به همه چیز رسمیت دادن و وقتی نه به داره و نه به باره منو به چند تا فامیلم نشون دادن و اینجوری منو تحت فشار گذاشتن و باعث شدن احساساتمون هم درگیر بشه. جالبیش اینه اینکه فامیلشون منو دیده بود رو مادرش انداخته بود تقصیر من :))). من ساده رو بگو آخه:)
ولی در کل خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چیزا یاد گرفتم و رابطه بعدیم مطمئنم حواسم به خیلی چیزا هست که این دفعه نبود. در کل اوصیکم شمارا به رفتن به رابطه برای یاد گرفتن:) البته به فنا هم میرید این وسط.
ولی تا یه سال آینده که نه حالا ولی جدا دلم زن میخواد😅🥹. من واقعا یه نفر آدم برام بسه و البته خود این باگه که میدونم:) ولی جدا برام بسه یکی باشه زندگیم بکنیم. الان واقعا نیاز دارم و قشنگ یه خلاء درونم به وجود اومده و سعی میکنم فعلا موقتی پر اش کنم و تا بعدا دائمی پر اش کنمD:
دیه همینا دیگه لازم داشتم یکم صحبت کنم و آدم امن ام که ندارم در نتیجه اومدم اینجا خراب شدم:). کلا یا اینجا خراب میشم یا تو تبلتم مینویسم، بیشتر تبلت.