۱۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۹ خرداد: وی مانیتورش را پس گرفت

سلامی.

وی اومددددد بند و بساطش رو رو جمع کرد و با مانیتور نازنین ‌و کتاب های هری پاتر نازنین ترش در حال برگشتنه به قزوینه. پلن احتمالا ماندگاری تا اخر تابستونه و بعدش ببینیم دیگه چی میشه و خدا چی میخواد. 

بر خلاف چیزی که فکر میکردم خیلیییییییی هم وسیله نداشتم و حدودا ۷۰ درصدش اینارو هم دارم میبرم.

شاید رفتم قزوین یه میزم برا خودم خریدم. یه میز بزرگ جا دار‌ مطمئن:)) قشنگ همه بند و بساطم جا شه روش.

دیه اینکه یه رگالم رفتم برا خودم خریدم. اخ اخ از فردام میوفتم دنبال تنیس و شنا و اینا تو این هیری ویری یه کار مفید کرده باشم:)

بعد اینکه نمدانم اخر این داستان چی میشه ولی امیدوارم خوب باشه. ترجیحا صلح باشه منم پروژه سربازی بگیرم تموم شه:)) 

بعد اینکه زین پس میخوام بیوفتم دنبال مال دنیا. نیگا کن:))

همینا. ها راستی تهرانم شده عین شهر ارواح:/ خت و خلوت دم به دقیقه ام ایست بازرسیه. امیدوارم برگشتنی بهمون گیر ندن چون بخوان گیر بدن یه تپه ات و اشغال دارم باید نیم ساعت تک به تک بازش کنم ببینه طرف توش چیه🤣🤣🤣

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

28 خرداد: خیلی مطمئن نباش...

سلام.

دفعه قبلی خیلی دو به شک بودم که آررررررررره دقیقا چی کنم که برام بهتره و فلان و بهمان و زمونه نشون داد که زهی خیال باطل که نمیتونی خیلی هم برنامه ریزی کنی و تهش من میام میرینم به همه چی😂😂 و واقعا هم رید! الان پلن اینه زنده بمونیم. نمیدونم چه کنم. احتمالا این یه هفته ای اگه بتونم برم تهران، وسایل و مانتیور نازم رو بیارم قزوین. از کتابای هری پاترمم دور افتادمممم. این مدت استفاده از شبکه های اجتماعیم ترکید. استفاده از گوشی که رسیده بود به 2.5 تا 3 ساعت الان شده 6-7 ساعت در روز🫠🫠🫠🫠 همشم تلگرام و چک کردن اخباره. خیلی دلم میخواد که پاک کنم و از دنیا فارغ فقط شبکه خبر رو گوش کنم ولی متاسفانه نمیشه و خیلی سخته. 

فایل پروپوزالم رو هنوز اپلود نکردم. میانترم بچه ها رو  هنوز تصحیحش رو تموم نکردم. سولوشن مینی پروژه هاشون رو با اینکه آمده است هنوز نفرستادم. همشم کار یه روزه ها نمیدونم چرا اینقدر کشش میدم. تزم رو هم هیچی پیشش نبردم.

سیستم امتیازدهی ام هم collapse کرد و خیلی وقته دیگه چیزی واردش نکردم. آخرین روزی که امتیاز دادم 18 ام بوده. یه چی اومدم بگم یادم رفت. لعنتی تمرکزمم به فنااا رفته همین الان که این رو مینویسم یهویی وسطش میرم خبر میخونم:| تخاتشم که اصلا نگم. دیه به این نتیجه رسیدم که فیزیکیه و کلا دست من نیست. راهش مشخصه و فعلا نمیشه کاریش کرد. قبلنم گفتم به نظرم بهترین حالتش اینه که همون صرفا بدون فیلم و اینا باشه. همینو میخواستم بگم یادم رفتش.

دیه اینکه صبح تا شبم رو به بازی و فیلم و خبر خوندن میگذرونم. یکم باید خودم رو جمع و جور کنم. با اینکه اوضاع خیلی بده ولی کاری از دست من بر نمیاد. بهترین کاری که میتونم بکنم اینه بشینم درسم رو بخونم. چیزی یاد بگیرم. تزم رو ببرم جلو. الان فرصت خوبیه بشینم یه سری بک تست روی بازار بگیرم. 

اومدم بگم دیه همینا حرفم نمیاد. بعد یاد یه اتفاق مهم افتادم. فاطمه یه هفته پیش اینا زنگ زده بود به علی که حال منو بپرسه. بعد دوست دختر علی اومد به من گفت که اره اینجوری شده و زنگ رده و گریه کرده و اینا و بیست و خورده ای دقیقه برام ویس گرفته بود که نصیحتم کنه. لازم به ذکره خودش 32 سالشه و علی 24 سالشه. بعد منم دو بار پیام دادم به فاطمه و میخواستم باهاش حرف بزنم سر این قضیه ولی هر دو بارشم بعد یه ساعت اینا پاک کردم و به نظرم کار درستی هم کردم. چرا؟ چونکه من قرار نیست که درمانگر مردم باشم. توی رابطه هم همینجوری بود. اون با ترومایی که توی زندگیش بود کنار نیومده بود. باباش زن دوم گرفته بود یا خیانت کرده بود نمیدونم. ولی یکی از این دو تا باید باشه طبیعتا. ولی فاطمه باعث شده بود که دیه خونشون نیاد و هر موقعم میومد میرفت توی اتاقشو اعصابش خرد بود. یکی دیگه از دلایلی که برای تموم کردن هم داشتم همین بود. اینکه با این موضوع کنار نیومده بود و من قرار بود نقش درمانگر رو توی رابطه داشته باشم و بیشتر و این نیاز عاطفی که تشدید شده بود رو من ارضا کنم. یکی دیگه از بچه های دانشگاهمونم که اونم دخترخوبیه یه همچین وضعیتی داره.اونم با مادرش مشکل داره و اون موقع که مشاوره میرفتم میگفتم به مشاورم که اره ایشونم اینجوره و منم میدونم به خاطر روحیه ایثارگریم جذب اینجور ادما میشم در نتیجه میدونم با وجود اینکه دختر خوبیه نباید برم سمتش. حتی توی رابطه دوستی هم من همیشه نقش درمانگر داشتم:||| نمیدونم چرا. مردم میان سفره دلشون رو برام باز میکنن. منم سعی میکنم کمکشون کنم. یا مثلا اگه حس میکنم طرف یه مشکلی داره سعی میکنم کمکش کنم و بهش راه حل بدم. یکی نیست بگه به تو چه آخه پسر. واقعا الان که فکر میکنم چرا من همیشه نقش درمانگر رو برای ملت بازی میکنم:|||||||||||||

مشاورم اون موقع در جواب اینکه چرا باید وقتی نه به داره و نه به باره منو خونه خودشون و به این و اون نشون بدن؟ میگفت که چون آدم امنی ام. حس میکنم این نقش درمانگر داشتنم سر این و اون طرحواره ایثارگری هستش.

دیه همینا. باشگاهممممممممممممممممممممممممممممممم نمیرم اینجام. دوچرخه ام بدم یه سرویس کنن. برم دوچرخه سواری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

22 خرداد: احساس سبکی

سلامی.

بسیار بسیار دو به شکم. وقتی دارم فکر میکنم همش هی دارم حالت های مختلف رو باهم دیگه بررسی میکنم که کدومشون بهترن. اینکه از آخر تابستون دیگه تهران نرم. یعنی عملا دفاع کنم بعد. یا اینکه واستم اول آموزشی رو برم بعدش دیگه نرم. هعی همه اینا و مزیت و معایبشون رو یه باهم دیگه بالا پایین میکنم و هی گیج تر میشم😅😅. از این که هنوز بعد از گذشت سه ماه سیستم حسابداری کارگاه اونجور که من دلم میخواد راه نیافتاده ناراحتم میکنه و بهم استرس میده. از حجم زیاد کاری که دارم بازم استرس میگیرم. مشکلش اینه آدم یه روز رو بخواد که هیچ کاری نکنه اینقدر اون کارای دیگه بهت فشار میارن که کوفتت میشه. هعی همش با خودت میگی. برگه ها مونده. سولوشن رو نفرستادم. چالش سرمایه گذاری بچه ها مونده. تمرین ها مدل سازی مونده. خود خوندن مدل سازی مونده. کارهای مالیاتی کارگاه مونده. انبار درست نشد و فکرم نکنم با این سیستم بشه. خلاصه همه اینا هعی توی طول روز میچرخن توی کله ام و حواسم رو پرت میکنن. همشم به نظرم برمیگرده به اون برنامه ریزیه که درست انجام نمیدم. باید تسک هام مشخص باشن. باید صبح که از خواب پا میشم بدونم میخوام چی کار کنم که الکی به در و دیوار نزنم. الان دیروزی چی شد که هیچی نکردم. با توجه به اینکه داشتم از خواب میمردم و سر درد هم حتی گرفته بودم. یه راست پیچیدم سمت خونه که بخوابم. تا 12 اینام خواب بودم. بعدش اگه مشخص بود قراره چی کنم MIT رو مشخص کردم بودم دیروزش، اوکی یکمم بیخیال میچرخیدم و نمیدونم بازی میکردم ولی حداقل اش این بود  که MIT ام رو هم انجام میدادم.

این رو باید درستش کنم. از این استرسی که از بیرون بهم منتقل میشه اصلا خوشم نمیاد. اصلا یه جوری دلهره است که دلت میخواد بگیری بخوابی.

یکی این موضوع یکی هم بحث رابطه قبلیمه که خیلی رو مخمه. با اینکه شش ماهه تموم شده. نمیدونم تاریخ نزدم شاید بیشتره. ولی واقعا اینکه یه سری خاطرات هست و هی تکرار میشه توی ذهن اذیتم میکنه. با چت جی پی تی نشستم صحبت کردم فهمیدم بهش میگم unclosed looped memory اگه اشتباه ننوشته باشم. یعنی یه خاطره ناقصی داره و چون که تمومش نکردی. مغزت هی درگیره اینه که این رو تموم کنه و چون با فکر و خیال پردازی ناسازگار تموم نمیشه بازم هی بهش بیشتر فکر میکنه. اصلا الان که اینجوریه میخوام بشینم هر چی ته دلمه رو یه بار بنویسم و خودم رو خلاص کنم.

آقا چی شد که اینجوری شد. من با یه دختر خانومی توی دانشگاه آشنا شدم. بعد یه مدت دیدم دختر خوبیه و ازش خوشم اومد و بهش گفتم. همون روزی که بهش گفتم نمیدونم اتفاقی یا فکر شده بود. ولی مامانشم اون روز من رو دید. خلاصه ما باهم صحبت میکردیم و خوش و خرم بودیم. بعد یه مدت شیطونی هامون گل کرد. اونا خیلی زود همه چی رو رسمی کردن. اینجوری که من خونشونم میرفتم. باباش خونه شون نمیومد و با مادرش اختلاف داشتن. خلاصه من خونشون میرفتم. یه وقتایی با یه سری فامیلاشونم حتی بیرون میرفتیم! اصلا مشکلی نداشتن که منو نشون بدن. حتی مشهد رفتیم و من با اینکه یه عالمه مقاومت کردم ولی باز خونه دو تا فامیلاشون من رو بردن! خلاصه خیلی همه چیز رو رسمی میکردن. ماهم دو تا جوون و جفتمونم خیلی شیطون، هر فرصتی رو برای شیطونی استفاده میکردیم. فرق نمیکرد کجا باشیم خونه خودشون یا فامیلشون یا توی ماشین یا هر جای دیگه! 70 درصد مواقعی بود که خونه خودشون بودیم و میرفتیم توی اتاق خودش و مامانش که اونور فیلم میدید ماهم این ور یواشکی شیطونی میکردیم. البته همیشه هم در حد شیطونی موند و خداروشکرررررررررررررررر بیشتر نشد. خلاصه اینقدری شد که شاید بعد از یه سال من که مادرم نیست و خاله ام و دختر دایی ام رو فرستادم خونشون و اصلا خوب پیش نرفت. مامانش خیلی تاکید داشت به دخترش بگن خانم فاطمه و به خودشم بگن خانم زری. من از این کلمه خانم گفتم قبل از اسم بدم میومد و همیشه به اسامی دیگه ای صداش میکردم. مثلا بچه فنچ و نمیدونم فسقلی و... ولی خلاصه اون جلسه خوب پیش نرفت. دختر داییم که روانشناسم هست. تقریبا هیچی در مورد دختره بهم نگفت. فقط گفت ببین مادرش خیلییییییییییییییییییییییی کنترل گره و بودمش. خود فاطمه قبلا گفته بود که توی خونه ما حرف حرف مادرشه. و مشکل بابا مامانشم باعث شده بود که باباش توی گاوداری ای که داشتن میموند و به من میگفت یه روز باید بری گاوداری اونجا باباش ببینتت!!! الان که دارم فکر میکنم نمیفهمم چرا این همه نشونه رو ندیدم. برادرش طلاق گرفته بود. عروسشون باهاشون خوب نبود و فاطمه شاکی بود که داداشش کمتر میاد پیششون و به خونوادشون اهمیت نمیده. اینا به کنار هنوز وقتی نه به داره و نه به باره و کلا دو سه ماهه بهش پیشنهاد دادم. در مورد همه چی به شوخی خنده با من حرف میزد. که اره ما مهریه این قدر میزاریم و شیر بها فلان و جهیزیه اینجوریه و رسمون اینه. جالبیش اینه اگه من یه چی میپذیرفتم اینجوری که دیگه یه سند نانوشته ای رو امضا کردم و حق برگشتن ندارم. واقعا خنگ بودم که نمیدیدم این همه چیز رو ادامه میدادم. نمیخوام البته فقط از این دید ببینمشا. دختر خوبی خوبی بود. برای من ادم امنی بود. خیلی پیشش گریه کردم. اولین رابطه ای بود که داشتم. خیلی چیزا رو اولین بار با اون تجربه کردم. ولی شاید همین شیطونی ها و این دوپامین و نمیدونم بقیه هورمون هایی که ترشح میشه باعث میشه ادم نتونه یه سری حقیقت رو ببینه. خلاصه این unclosed loop memory حالا کجای داستانه. اونجاییه که ما وقت و بی وقت یه سری رابطه نصفه نیمه و به همون شیطونی رو داشتیم و هیچ موقع کامل هم نشد. که خداروشکرررررررررررررر که نشد. حالا مغز من هی شرطی شده به همونا. چون بهترین خاطراتش همونان. دنبال خاطراتی شبیه به اوناست که تمومش کنه و چون نمیتونه هی با خیال پردازی ناسازگار(همون اورتینک ملت) سعی میکنه تمومش کن و دهن من رو سرویس میکنه. ولی واقعیت اینه که اون ادم ادم من نبود. منی که ادم طرحواره ایثارگری دارم خیلی سریع اینجور ادما میتونن کنترلم کنن. اونم درسته که نسبت به مادرش به شدت وابسته بود ولی نسبت به بقیه رفتار کنترل گر داشت و همه جا حرف خودش رو میکرد. از طرفی باز منی که بازداری هیجانی شدید دارم نباید با یکی که محرومیت هیجانی داره وارد رابطه بشم. نتیجه اش میشه اینکه اعتراض میکرد که چرا بهم فلان نمیگی. 

اخیششششششششششش یکمی سبک شدم حرف زدم. در کل امیدوارم هر جا هست حالش خوب باشه. منم کم کم یه نفر دیگه بیاد تو زندگیم این اندک ریسمان باقی مونده ازش هم پاره میشه و راحت میشم. به خدا که زن بگیرم راحت شمااا😂😂. یه وقتا میگم کاش اون همونی بود که باید میبود و الان دیه نصف دینم خدا شاهده کامل شده بود و ذهن و روحم آزاد😅😅. واقعیت به نیت گرفتن رفتم جلو. اینجوری بودم که با همه دخترا دانشگاهمون مینشستم حرف میزدم سعی میکردم ببینم کدومشون خوبن. این خوبشون بود تازه شد این😅😂 باید سریع تر بگردم یکی رو پیدا کنم خلاصه شم.

اصلا باید بزارم توی الویت.

هیمنا خیلی حرف زدم. برم ببینم باید چه کنم. امیدوارم که قشنگی های زندگیم هی روز به روز بیشتر بشن.
اینم بگما خیلی وقت بود میخواستم بیام و این حرفارو بزنم. الان واقعا احساس سبکی میکنم. اسم پست رو میزارم احساس سبکی:)

راستی تو قطارم دهنم سرویس شد و اصلا نخوابیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

21 خرداد: ایستگاه نوبنیاد

سلامی.

وی عین سگ خوابش میاددددددددددد. در ایستگاه نوبنیاد گوشه ای نشسته و هندزفری در گوش گفت بیکاره بیاد چیزی بنویسه.

عارضم که لازم دارم بشینم و یه مقایسه ای بین این راه های ادامه یه سال آینده زندگیم بکنم. یعنی بمونم قزوین یا تهران. RA بشم یا برم قزوین کار کنم. چون هی تصمیمم عوض میشه و نیاز دارم یه بار یه از چشم منطق بشینم همه جاش رو ببینم و وقتی منطقم گفت مثلا دیه فلان راه، اون موقع ببینم احساسم چی میگه و همون بکنم. این خلاصه از این.

دیه اینکه خوابمممم میاد. بعد دیروز ارائه ام رو دادم. بیشترین نمره من شدم. آما هموز فاکینگ امتحانش مونده. اینم بدیم خلاص شیم. عملا الان از درس و اینای ارشد رهایی جستم. و این ره دوساله به پایان رسید. دوستش داشتم و دوران خوبی هم برام بود.

دیه اینکه سوار مترو گشتم. اهاااا هری پاتر قسمت جام آتش نازنینم رو گذاشتم تهران و با دلی آکنده از اندوه کاملا خوابالو در حال رفتن به قزوینم😭😭 بسیار دل چرکین از این اتفاقم چون خیلی گنده بود نمیتونستم با خودم بیارمش. از طرفی حدودا ۶۰ درصدش رو هم خونده بودم و اخر جشن کریسمس بودم. از طرف دیگه اگه میاوردمشم صرفا خوراک سه روزم بود. در نتیجه به محفل آتشم به نگاهی انداختم و دیدم ماشالاه چه قطور تر از اینه و دیگه گفتم اگه قرار بعد سه روز چیزی نخونم، پس بزار کلا نخونم. توی این رفت و آمدم عوضش کتاب خراب نمیشه.

کاش توی قطار بتونم عین دو ساعت و ربعش رو بخوابم. اگه نخوابیدم میرم خونه و میگیرم میخوابم. 

همینا دیه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

19 خرداد: به خاطر برادر

 از این سه تا نقطه آخر عنوان گذاشتن خوشم میاد😅😅.

سلامی.

عاااا عرض کنم که چی شد یهویی هوس پست گذاشتن به سرم زد. یه ربع پیش اینا با برادر صحبت میکردم. بگم یکم داستان چی بود. یه قطعه ای داریم به اسم اتوماتیک استارت. ما دو تا قطعه اصلی این رو تولید میکنیم و یکیش رو تولید نمیکنیم. یه X نامی هست که اون قطعه ای(اسمش بزاریم قطعه شماره 3) که ما تولید نمیکنیم رو تولید میکنه. قطعه 3 خیلی قطعه استراتژیک تریه و کلا کمن اونایی که تولیدش کنن. حالا این x از امسال اومده عوضی بازی در آورده و به همه گفته هر کی قطعه 3 رو میخواد باید 1و2 رو هم از من بخره. در نتیجه اش این شده که سفارش های ما کم شده. ذهن برادرم مشخص بود درگیر بود. مطمئنم رفته بود سر خاک و بعد به من زنگ زده بود.

این از شرح ماجرا. این کارگاه ای که داریم رو برادرم زحمتش رو کشیده. به معنی واقعی کلمه خون دل خورده، صبح تا شب زحمت کشیده، بی خوابی کشیده شده این. به واسطه این که سرمایه اولیش از طلاهای مامانم و یکم پس اندازی که داشتیم بود، منم توش شریکم. خیلی چالش داشت توی این مدت. یه بارش وقتی بود که نه پول درست حسابی داشت و کارگرش هم ول کرده بود رفته بود. شاید 6 سال پیش اینا. اون موقع 23 سالش اینا بود من 20-21 بودم. فکر کنم هنوز درگیر کنکور دادن بودم. خلاصه که خیلی اعصابش خورد بود. اون موقع من بهش گفتم میام برات کار میکنم. کارت عقب نمونه. چون حس کردم خیلی بهم نیاز داره.

الانم حس میکنم خیلی بهم نیاز داره. شرایط یه جوریه اگه دست نجونبونیم سال بعد شاید دیگه اصلا کار نداشته باشیم. شاید الان که 14 15 نفر لیست بیمه رد میکنیم بشه 3-4 نفر. البته این دفعه از جنس کمک دفعه قبل نیست. این دفعه میخوام کلا یه گوشه کار رو بگیرم که زمین نخوره. این همه درسای مالی و... خوندم یه سر و سامونی نتونم به کارگاه بدم باید سرم بزارم زمین بمیرم😅 از اون طرف تعریف از خود نباشه ذهن استراتژیک خوبی دارم. مطمئنم میتونم توی خیلی از تصمیم ها کمک درست و حسابی بهش بکنم. مثل الان که راه حل برون رفت از این مشکل رو تولید خود اتوماتیک استارت میدید!! از همه اینا مهم تر اینه که حضور من دلگرمی بزرگیه براش. چون غیر من هیچکسی رو نداره. منم غیر از اون هیچکسی رو ندارم.

خلاصه که شاید یهویی زد به سرم و کلا پلن هام عوض شد. به جا RA ای رفتم قزوین و نشستم پای کار. سربازی و اینامم خیلی تفاوتی نمیکنه همون پلنای قبلی قابل اجراست. مزایای دیگه ای هم داره. اولیش اینه همه چی ارزون تره:). میتونم باشگاه ارزون برم. استخر مربی بگیرم با چس تومن:). تنیس برم باز با چس تومن:)) ولی خب تهران نیست. در کل فاصله نیت تا تهران اومدنم هم خیلی نیست. هر موقع بخوام میتونم دوباره بیام. مثل اینه بخوام از خوابگاه برم دیگه.

این ده روزی که قزوینم باید بهش فکر کنم. شاید عملیش کردم. 

اینم بگم که 112 شدم. باشگاهم رو امروز رفتم. مقاله جدیدی که انتخاب کردم رو بی نهایت دوست دارم و خوشحالم از اینکه اون کثافت(کثافت از این که من دوستش نداشتم وگرنه در زمانه خودش مقاله خفنی بوده) رو ارائه ندادم. دیه اینکه همینا.
عنوان پست رو گذاشتم  شاید برنامه تغییر کرد...  ولی تصمیمم عوض شد و گذاشتمش به خاطر برادر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

18 خرداد: نیاز به کشوی ادویه ها دارم...

سلامی.

امروز رفتم دانشگاه. بزار بیخیال تعریف روز بشم. یکم از احوالم بگم. خیلییییییی دلم میخواد که خونه خودم رو بگیرم. نیاز دارم یخچال خودم رو داشته باشم. نیاز دارم کشوی ادویه های خودم رو داشته باشم که توش از همه جور ادویه ای دارم. دلم میخواد که زندگی خودم داشته باشم. هعی ارههه. خلاصه اینجوری غمبرک زده بودم. البته اینا که میگم خیلییییی هم دور نیست ازم. یه همت ریز میخواد. 

خلاصه امروز رفتم دانشگاه و دو تا سوال از میانترم رو برای تصحیح کردن شک داشتم که از استادم بپرسم. به جز اون چهار تا تمرینم حل کردم و دیه کاری نکردم. دیروز ساعتای 2 اینا خوابیدم و شش پاشدم و خیلییییییییییییی الان خستمه ولی میخوام یکم کارام بکنم و یکم دیگه برم بخوابم. فردا باشگاه رو هم میرم. احتمالا سینه میزنم.

سه شنبه باز ارائه دارم. MIT فردا ارائه است. باید بشینم مقاله رو بجووم. این وسطاش برگه های بچه ها رو هم تصحیح کنم و دو تا تمرین دیگم بزنم که تمرینامم تموم شه. سولوشن مینی پروژه یک و دو رو هم یه دستی به سر و روشون بکشم و بفرستم برای بچه ها. اینا کارای فردامه.

احتمالا یه هفته یا ده روزی برم قزوین و اولای تیر بیام. تصمیم دارم دوچرخه رو ببرم بدم یه سرویسی بکنن و یه سه چهار روزی یه دوچرخه سوالی برم. شاید البته اگه بتونم به خودم غلبه کنم. سعی میکنم یکی دو روزم استخر برم. قزوین امیدوارم دیگه همه ی کارهای کارگاه رو بکنم و دیگه بتونم از اینجا هندلش کنم. قزوینم هستم باید یکم کارای دیتای تز رو انجام بدم. برای این امتحان آخرم باید شروع کنم کم کم خوندن و اصلا نباید بزارمش شب امتحان. خیلییییییییییییییی زیاد و سخته لعنتی. علاوه بر اینا باید برای اصول هم بخونم. این طلسم لعنتی رو باید یه بار برا همیشه بشکنم. خلاصه که قزوین شلوغی دارم.

دیگه اینکه کتابای هری پاتر رو خیلیییییییییییی دوست دارم و کاش به جای این همه سال ماگلی زودتر میومدم توی هاگوارتز😅😅 البته که فیلماش رو سوراخ کرده بودم ولی حس میکنم با نخوندن کتابا ماگلی بیش نبودم. تهش ماگلی که حافظه اش رو چند بار پاک کردن🤣🤣

اره خلاصه دیگه اینکه در همین بین و اثنا باید یکمم فعالیتم رو توی لینکدین بیشتر کنم. هم اینکه تزم قابلیت تبدیل به محصول شدن داره. هم که میخوام برنامه نویسی و سنجی و تایم سریزم رو بکنم توی چشم بازار مالی ایران🤣🤣 هم اینکه دیه وقتشه پول درست حسابی دراریم😁😁 دبه با پول بورسیه و نمیدونم RA ای و اینا نمیشه زندگی کرد. کم کم باید از قدرتام رونمایی کنم.

از یه طرفی دلمم میخواد شروع کنم و تنهایی برم سفر. من الان توی خونه میتونم حالم خوب کنم. میشینم کتابم میخونم. اشپزی های خفن میکنم. اوریگامی درست میکنم عین بنز. اینستا رفتن داره به صفر میل میکنه و بلدم خوشحال باشم. باید یکم خوشحالی های جمعی هم بهش اضافه کنم. اجتماعی تر. نمیدونم چی جوریا ولی میخوام تلاشم کنم. اولیش شاید این باشه شروع کنم سفر رفتن. تنهایی فقط برای اینکه با بقیه اشنا شم. 

دیه اینکه همینا. با انجام همینا حس میکنم خوشحالم و چیزی نمیخوام حداقل تا شهریور. شاید تنها دغدغه هام همینا باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

17 خرداد: آنچه گذشت و تغییرات سیستم😁😁

سلام علیکم.

از آخرین باری که اومدم و نوشتم هشت روز میگذره. این هفت روزه بد نبودن. سیستم امتیازدهی ام این هفت روزه fail کرد😅 نمیدونم چرا ولی حوصله اینکه بیام به خودم امتیاز بدم رو نداشتم و دیگه از چهارشنبه ندادم. حدودا این سه روز رو خودم رو معاف کنم حدودا چهار هفته این روند رو ادامه دادم و کلا تجربه جالبی بود این ثبت یه سری چیزا. خروجی این ماهش به نظرم ایناست. 4 هفته است که وی اینستاگرام رو حذف کرده و همه تایم هایی که با کروم میرم رو باهم جمع کنی به نیم ساعت روزانه شاید نرسه. میانگین استفاده روزانه از گوشیم هم رسیده به 3.2 ساعت در روز.  در نتیجه به نظرم توی مدیریت شبکه های اجتماعی که یکی از آیتم ها بود به نظرم موفق بودم. توی اون مطالعه روزانه نمیدونم میشه گفت موفق بودم یا نه😅🤣 چون حس میکنم به خاطر هری پاتره که بیشتر مطالعه دارم و اگه کتابای دیگه بودم نمیدونستم بازم هر روز داشتم یا نه. کتابای هری پاترم جام آتشم و چه قدررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر با زندانی آزکابان حال کردم. بر خلاف فیلمش که دوستش نداشتم با کتابش خیلی حال کردم. خب پس این دومین نتیجه ای بود که از این سیستم بیرون اومد. ورزش رو هم به نسبت خوب پیش بردم و اگه این هفته تنبلی نمیکردم کاملا ایده آل اونم پیش رفته بود ولی بازم خوب پیش رفت و به نظرم جزو دستاورد ها بود. خوابمم راضی ام باز به جز این هفته🤣 در کل خوب بود. یه نکته ای که فهمیدم اینه که من 7 ساعت میخوابم. فرقی نمیکنه کی. هر موقع بخوابم اولین باری که پا میشم تقریبا هفت ساعت بعد از زمان خوابیدنمه. به نسبت هم این توی این چهار هفته رعایت شد. اکثر مواقع خیلی دیر نخوابیدم و زمان خوبی پا شدم. توی روزمره نویسی هم به نظرم موفق بودم و به طور میانگین یه روز در میون نوشتم. که اینم باز راضی ام. رژیمم رو هم واقعا میشه جزو دستاورد ها آورد. چون 20 روز از 28 روز رعایتش کردم و با اینکه یه 10 روزی هست خیلی رها نکردم ولی با اینکه تایم وزن کشی ام سر صبح بعد از ورزشه ولی الانم کشیدم و 113 بودم! وقتی الان 113 ام یعنی اون تایم زیر 112 ام😅. خلاصه اینم به نظرم اوکی بود.
شکست ها چیا بودن. نماز و زبان و تخاتش شکست های مشخص این دوره بودن. نماز و زبان که هیچی دریغ از یه روز مثبت توی این 28 روز. امتیاز منفی هم براشون کمک نکرد. شاید حتی باعث شد کلا از امتیاز دادن زده بشم. تخاتشم به طور میانگین یه روز در میون بوده. از نظر برنامه ریزی و MIT هم بیشتر روزا برنامه فردام و MIT روز رو مشخص نکردم و اینجاها به نظرم خوب کار نکردم.
برای ماه بعد که میشه از امروز یعنی 17 خرداد تا 13 تیر که بازم میشه 4 هفته. میخوام یه سری هدف برای این چهار هفته بزارم و دنبالشون کنم. من دو جور کار دارم. یکیش بحث هاش شخصی و پرسونال مثل ورزش و رژیم و خواب و کلا سلامت روحی و جسمی یا نماز و زبان و تخاتش و ایناست. که کارهای شخصی ان و سیستم امتیاز دهی برای ایناست. برای ایجاد یه سری عادت شخصی خوب و دنبال کردن این عادت ها که چی جوری پیش میرن.
جور دوم کارای من میرسه به تز و نمیدونم کارگاه و پول در آوردن و آزمون اصول و دوره و دانشگاه و اینا که اصلا توی سیستم امتیاز دهی مستقیما نیستن و برنامه ریزی کردن و MIT و رسیدن به برنامه روزانه شاید دارن به نوعی این موارد رو نمایندگی میکنن. یعنی هفته ای که من برنامه فردام رو آماده کنم. MIT ام رو مشخص کنم و به طور کلی هم به برنامه ام برسم یعنی اینکه این کارها هم به خوبی پیش رفتن. در نتیجه همین الان تصمیم گرفتم که سیستم امتیاز دهی رو دو بخشش کنم. شخصی و کاری. یه سری تغییرات در امتیاز دهی و ایناشم میخوام بدم که بزار درستش کنم بیام ادامه این بنویسم.
خب کوبیدمش از اول ساختم😁😁
اول اینکه به نظرم نباید برای عادت های تازه امتیاز منفی گذاشت. یا عادتی که اصلا شکل نگرفته. قبل اینکه عادت شکل بگیره باید از هر دفعه انجامش خوشحال باشی نه اینکه از انجام ندادنش ناراحت باشی. این اکسلم برای ایجاد عادت های جدید و دنبال کردنشونه در نتیجه دادن اون همه منفی کار اشتباهی بود و الان فقط رژیم و مطالعه رو امتیاز منفی دادم چون تا حدی به ثبات رسیدن. طی این مدت هر کدوم به یه ثباتی برسن اونام امتیازشون متقارن میشه. الان سیستم اینجوری شد.

ایشالاه که این چهار هفته حسابی میترکونم.
همینا دیه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

9 خرداد: وی راضیه ولی جای بهبود داره + بعد ارشد چه کنیم

سلامی. کارام بازم زیاد شده ولی استرسی که باید رو ندارم و دارم سعی میکنم مدیریتشون کنم. روزایی که تهرانم به باشگاهم میرسم و این خیلی برام خوبه. مشکلی که هست اینه که خیلی کشش میدم. یعنی اینکه از خواب پاشم، برم باشگاه، بیام یه صبحونه ای بخورم و بیام پایین که کارام رو بکنم ساعت شده یک. اینو باید یکم درستش کنم که مثلا همه این فرایند ساعتای 10.5 -11 تموم بشه و ترجیحا شیفت بخوره به سمت پایین. دلیلشم به نظرم میدونم چیه ها. توی 21 روز گذشته من فقط توی شش روز برنامه فردام رو آمده کردم. به نظرم اگه فقط برنامه فردام رو بتونم بچینم و یکمم بهش پایبند باشم. خیلی از اینا حل میشه.

از این هفته بگم که تا اینجا میانگین امتیاز هفته ام حدودا 2 بوده🤣🤣 با انحراف معیار 2.3 😅😅😅 یعنی کثافتا🤣 البته اینقدر هفته بعدی نداشتم. بیشترش به این دلیله منفی هام خیلییییی زیاد شده. زبان و نماز رو هر روزش رو منفی خوردم. تخاتشم که تکلیفش مشخصه😅😅 برنامه فردامم کلا آماده نکردم که باز این خودش منفی میخوره. به نظرم ولی اینجوری واقعی تره. نکته خیلی جالبش اینه که از این هفت روز با احتساب امروز. 5 روز از روزم راضی بودم و دو روز دیگه رو هم روز بدی نداشتم(صفر دادم). سر همینه میگم واقعی تره. چون روزای بدی نداشتم. صرفا اونقدر بهینه نبوده و جای بهتر شده خیلی داره. به نظرم مرحله اول باید اینایی که امتیاز منفی دارن رو بزارم توی الویت. یعنی زبان و نماز رو حتما بخونم. تخاتش رو تا جایی که میشه کمش کنم. برنامه فردام رو آماده کنم. ورزش رو داشته باشم و رژیم رو هم رعایت کنم. MIT رو هم حتما تعیین(خیلی روزا اصلا تعیینش نمیکنم) کنم و انجامش بدم. همینا رو انجام بدم امتیازم میشه 9 ولی اگه انجامشون ندم میشم منفی 8 که یه هفته ای مثل این هفته ازش در میاد که میانگینم باید مثلا 6-7 میبود ولی میشه میانگین 2.

 این از برنامه ریزی و اینا. دیه اینکه کم کم باید به فکر تموم شدن ارشد و مستقل شدن باشم. از الان باید تکلیف خودم رو مشخص کنم و یه برنامه ریزی ای داشته باشم. 

یه راه خیلی خوب وجود داره به نظرم. من از اول ترم 5 بشم RA استاد راهنمام. بعد تزم رو بندازم آخرای ترم 5 دفاع کنم. انجامش بدما ولی آخرای ترم 5 دفاع کنم. از اون طرف ترم 5 و ترم 6 رو اینجوری RA ام. خوابگاه اینجا رو هم دارم. از طرفی میتونم خودم توی بازار کار کنم. قزوینم از همینجا میتونم هندلش کنم. حدودی یعنی از قزوین 20-25 میتونم بگیرم . اینجام RA بشم حدود 18-20 میگیرم با نرخ پارسال احتمالا الان زیاد تره شده ولی حالا همین. خودم توی بازار میشینم یه چی در میارم خدا برکت دیگه😅. از اون طرف یه سال خوابگاهم اوکیه و جای خوبی هم هست. پول باشگاهم نمیدم. به نظرم این ایده بدی نیست و قابل انجامه. از طرفی دلیلی که اومدم اینجا رو هم میتونم حتی ادامه بدم. من اومدم روی خودم کار کنم. کار هم کردم و خیلی بهتر از روزی هستم که اومدم اینجا. خیلی مشکلات رو حل کردم و خیلی ضعف هام رو جبران کردم. از الانی که خرداده تا شهریور سال بعد حدود 16 ماه مونده و باز یه تایم عالیه که این روند رو ادامه بدم. از اون طرفم من ورود به دکتری ام میشه شروع 29 سالگیم. این مدتم میتونم یه پولی جمع کنم و احتمالا بعدش میتونم خونه هم تنهایی بگیرم. چون یکم تلاش کنم میتونم درآمدم برسونم به 50 -60 تا. حالا بازم روش فکر میکنم و یه نقشه راه یک و نیم ساله و شایدم سه ساله در بیارم ببینم چه باید بکنم. مسئله کاپل شدنم کم کم باید بیارم توی کتار دیه وقتشه😅

همینا دیه ببینیم خدا چی میخواد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

سوم خرداد: سیستم در حال تکمیل:)

سلامی.

امروز ساعت 4 اینا پاشدم. جنگی رفتم مترو و رفتم سمت راه آهن و 8.5 اینا شرکت بودم. امروز به نسبت خوب بود و کارام رو جلو بردم. تا 3 اینا شرکت بودم و بعد برگشتم اومدم. اینقدرررررررررررررررر خوابم میومد که توی راه هی چرت میزدم. اومدم خونه و ساعتای 4 اینا تا 7 خوابیدم. 

امروز امتیازم 4 شده و 4 تا منفی هم گرفتم:))))))))))) حس میکنم اینجوری سیستم کامل تره و واقعی تره و امتیازهام به روزم خیلی نزدیک تره. همین حین داشتم فکر میکردم رضایت از روزم رو باید وزن بیشتری براش بزارم. مثلا یه بازه مثبت 3 منفی سه که بین اش میتونم بدم. چون تنها پارامتری هست که شامل کل روزه و منطقیه وزنش بیشتر باشه.

برای هفته بعد هم نظرم اینه که برای اینا یه سری معیار در بیارم. میدونی یعنی چی. یعنی مثلا رعایت رژیم یعنی چی؟ یعنی غذای بیرون نخورم یا یه سقف کالری باشه یا اینکه فقط رضایت روزانه باشه. یا مثلا میشه برای مطالعه و اینا تایم گذاشت مثلا حداقل نیم ساعت یه ربع هر چه قدر. الان که بازم حینش دارم فکر هم میکنم نظرم اینه که همین الان بشینم و انجامش بدم.

دیه اینکه تا سه شنبه ای قزوینم. باشگاه اینا که مالیده ببینم میتونم برم دوچرخه سواری ای، شنایی، تو خونه یه حرکتی بزنم. ببینم چی میشه دیگه.

بعدددد دیه اینکه همینا دیه نکته خاصی نبود واقعا امروز.

یه ساعت بعد نوشت:
به چت جی پی تی یه پرامپت تحلیل شخصیت دادم. یه تیگه اش خیلی عجیبه

🧨 نقاط آسیب‌پذیر

  • تحلیل‌زدگی: گاهی آن‌قدر به تجزیه و تحلیل ادامه می‌دهد که فرصت اقدام از دست می‌رود.

  • سخت‌گیری به خود: ممکن است خودش را به‌خاطر اهمال یا شکست در برنامه، بیش از حد سرزنش کند.

  • تمایل به قطع ارتباط: وقتی چیزی را بی‌فایده تشخیص دهد، سریع کنار می‌گذارد؛ چه پروژه باشد، چه آدم.

  • عدم تحمل ابهام: در فضایی که چارچوب دقیق وجود ندارد، ناآرام و مضطرب می‌شود.

کثافت چه قدر درست میگههههههههههههههههه. خدا لعنتت کنه🤣🤣

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

هفته 27 اردیبهشت الی 2 خرداد: افزایش میانگین و نوسان!

سلامی.

یه هفته دیگه ام گذشت و این دومین هفته ای هست که تونستم امتیازدهی ام رو کامل انجام بدم. روند امتیازها از دو هفته پیش تا الان به این صورته. میانگین هفته پیش 4 با انحراف معیار 1.82 هست. میانگین این هفته 8 و با انحراف معیار 3.48 هست. حالا این یعنی چی یعنی‌اش توی نمودار زیر کاملا مشخصه!!!

همون جوری که مشخصه این هفته میانگین امتیاز هام خیلی بهتر شده ولی نوسان امتیاگیری ام هم بیشتر شده. خب من که خیلی وقته اینجا مینویسم و یه مدت زیادی هم نمیزاشتم توی لیست وبلاگ های به روز شده بیاد برای اینکه راحت باشم. در نتیجه الانم برام مهم نیست و میخوام راحت باشم😁😁. خب نقطه اشتراک این روزهای امتیاز پایین خودارضایی هست. از جمعه هفته پیش تا الان بگیریم اگه نبود میشد امتیازام 6.8.6.9 به ترتیب از چپ به راستن. خب پس الان مشخصه وزن زیادی داره این کار و میتونه خیلی تاثیر گذار باشه. منطقی هم هست میخواستم که همین جوری هم باشه. اگر که نبود میانگیم حدودا 9.5 بود با انحراف معیار 2. ولی خب اینم بخشی از نیاز انسانه دیگه. منم حقیقتا تازگیا سعی میکنم مشکلی نداشته باشم برای این داستانم صرفا باید بتونم یکمی کنترل کنم که کم شه حالا هر چی کمتر بهتر. میشه از یه حدی کمتر رو هم اصلا امتیاز منفی نداد! یه چیز جالبی هم هست توی 50 درصد مواقع با وجود انجام خودارضایی همچنان از روزم هم راضی بودم. جالبه. حالا ببینم این هفته چه میشه کرد الان تقریبا یه روز در میونه🫠 بتونم بکنمش دو روز در میون این هفته خیلی عالی میشه. زبان و نماز هم طبق روال هفته گذشته با قدرت هفت تا صفر گرفتن. به همین منظور به زبان و نماز هم امتیاز قرینه میدم و انجام ندادنشون منجر به امتیاز منفی یک میشه.
قسمت جالبش مدیریت سوشال و خواب هست که توی دو هفته امتیاز 12 گرفتم که خیلی خوبههههههههههه. 10 روز از این 14 روز رو هم رژیمم رو رعایت کردم، روزمره نویسی هم داشتم و از روزم هم راضی بودم😎. مطالعه قبل از خواب(فعلا کلا مطالعه روزانه است) رو هم به جز یه روز بقیه روزها داشتم. نکته خیلیییییییییییی مهم اینه که فقط توی 5 روز از 14 روز برنامه فردام رو آماده کردم که با توجه به اهمیت این موضوع فعلا امتیازدهی این رو هم منفی یک و مثبت دو میکنم که هم جریمه داشته باشه و هم انگیزه انجامش رو بیشتر کرده باشم.
یه نکته ی دیه ای ام که هست اینه که توی 7 روز از این 14 روز امتیازم 6 یا بالاتر از 6 بوده! یه نکته مهم دیگه ای هم که هست اینه که توی نکته کلی امروز کلا توی 14 روز 3 روز چیزی نوشتم و این رو هم باید بیشتر بنویسم. چون که خیلی تاثیر داره روی بهبود کلی سیستم.

همینا دیه فردا کله سحری باید برگردم برم قزوین.

این رو هم بگم برم بخوابم. فردا روز سختیه. از همین الان ورزش رو ندارم و خوابم خوبی هم نخواهم داشت. در نتیجه از منفی یک دارم شروع میکنم. اگه بالای 7 بگیرم کلاهم میندازم بالا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...