۲ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

7 تیر: در باب استمرار داشتن

سلامی.

به نظرم سخت ترین کار دنیا استمرار داشتنه. خیلی سخته یه چیزو یه مدت طولانی ادامه بدی. واقعا اینایی که یه کاری رو به صورت پیوسته انجام میدن حس میکنم کار خیلی بزرگی میکنن. همین روزمره نویسی چیه خیلی سخته بیای و هر روزتو بنویسی:/ الانی که دارم اینارو مینویسم هی با خودم کلنجار میرم که بگردم ببینم توی چی من استمرار داشتم. چیزی که خوب باشه و چند سال مثلا ادامه داشته باشه و نیستش فکر کنم. میتونم یه سری چیزای مفهومی طوری مثل چه میدونم مهربونی و حمایت گر بودن و اینا مثال بزنم ولی اینا خب شخصیت آدمن نمیشه گفت من توی اینا استمرار داشتم! یا مثلا نمیشه که چند ساله داری درس میخونی اینا به نظرم اجباریه مثل اینه بگی من در نفس کشیدم استمرار دارم! مثلا استمرار توی کتاب خوندن، نمیدونم مسواک زدن، ورزش کردن، زبان خوندن، عبادت کردن، نمیدونم دنبال یه همچین چیزهایی هستم و ندارم واقعا. بودنا ولی مستمر و پیوسته نبودن. جالبه.

الان خودم رو کشیدم، شدم دوباره 118 کیلو. لعنتی تا 112 اومده بود پایینا. من با 190 قد بیام رو صدم خیلی راضی ام نمیدونم چرا اینقدر دور از دسترس شده. دوباره باید شروع کنم و بیارمش پایین. این مدت خیلی بی تحرک بودم و همشم غذای سنگین خوردم، غذای بیرونم کم نخوردم. تا قزوینم دوچرخه رو باید به راه کنم. بین شنا یا تنیسم یکی رو میخوام شروع کنم. فعلا با دوچرخه شروع میکنم. امتحان اینام رو دادم تکلیفم مشخص شد میریم سراغ بعدیا. میاد اون روزی که بشم 100 یا 90🥲.

تو برنامه ام باید بزارم و یه ازمایش خون هم برم. کلا از اینجا به بعد باید بتونم با برنامه پیش برم وگرنه اصلا چشم به هم میزنم و روزم میگذره و میبینم هیچ کار نکردم. الانی فردا داستان اینایه. قبل داستان فردا بگم که خیلیییییییییییییییییییییییی از ترکیب جدید اتاق راضی ام همه چی سر جاشه و فقط یه تغییر کوچیک میخواد که عالی بشه. خب بریم برای داستان فردا.

صبح 7 پاشم. 9 ممدرضا میخواد بره تا قبل اینکه اون بره. برم و بیام و کارای پلیس +10 ام رو برای پاسپورت درست کنم که اینم بگیرم خلاص شم.بعد باید زنگ بزنم به یه تعمیر کار دوچرخه توی قزوین و دوچرخه رو ببرم بدم سرویسش کنه اینم تا 10 اینا طول میکشه. اها بعدشم یه سری شلوار خشتک سابیده شده دارم اونارم ببرم خیاطی. خب الان دیه ساعت 11 اینا نهایت 12 است. اگه خیلی زود اینا تموم شد که میشینم حساب و کتابام رو انجام میدم، اگه نه دیه ناهارمم درست میکنم و پلن کباب تابه ای شدید هوس کردم. بعدش میشینم یکم بازی میکنم دیه تا 3 اینا ناهار خورده اماده ام. دیه میشینم حساب و کتابای خودم رو انجام میدم و میانترم بچه ها رو افتر منی یرز تصحیح میکنم. احتمالا عصرش باید برم دوچرخه رو بگیرم و بیام. دیه همه ی اینا ساعت 8 شب قطعا تمومه. تمرین مدل سازی هم خیلی طولی نمیکشه و اونم جنگی میزنم و بقیه روزم برای خودم. شبشم میشینم هری پاتر میخونم. این خوبه.

همینا شب بخیری. عاقبتمم بخیری:)
از هفت هشت شبم دیه چیزی نمیخورم که صبحشم برم آزمایش خون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

6 تیر: تغییرات...

سلامی.

یه هفته ای هستش که پست نذاشتم. اگه همون روال رو میتونستم ادامه بدم رکورد جدیدی در تعداد پست گذاشتن میداشتم. الان خرداد با 12 تا پست فعلا بیشترینه ولی میتونست بیشترم بشه.

موضوع انشا: چگونه جنگ را به سر کردید؟ وی به پلی استیشن بازی و تخته نرد و حکم و خونه تکونی و خواب سنگین و غذای سنگین تر جنگ خود را سر کرد. تقریبا همش رو توی خونه بودم و یا بازی میکردیم یا زور میزدیم به اینترنت وصل شیم، وصلم نمیشدیم میزدیم شبکه خبر. از جنگ همینا.

دیه اینکه رفتم یه میز و یه کتابخونه برای خودم خریدم. میزش یه میز کنفرانسه. کلا میز ساده میخواسم. یه تیکه چوب با چهارتا پایه مثل برای خوابگاه. ولی خب اینجوری فقط آهنی هستش و خیلی گرون بود. درنتیجه تنها میزی که به میزی که من میخواستم شبیه بود میزای کنفرانسه. طولش 160 و عرضش که برام مهم بود 80 عه که قشنگ مانیتور رو گذاشتم یه متریم که کور نشم. یه دونه کتابخونه هم گرفتم که قدش 180 عه و عرضش 90. دقیقا هم گذاشتمش کنار میز. یعنی به حالت L، البته ال 90 درجه به راست چرخیده. جفتشونم شد 7300. دیه رسما و قطعا تا اخر تابستون قزوینم. بعدشم ببینم خدا چی میخواد. 

کلا این مدت هیچ کاری نکردم. اگه امتیاز میدادم احتمالا یا صفر میشد یا اگه منفی داشتم یه سری منفی گنده ثبت میکرد. چون نه ورزشی کردم نه خوابم درست بود. آتش بس که شده بود. ما تا 4 صبحش داشتیم ورق و مونوپولی میزدیم. بعدش پاشدیم رفتیم کله پاچه خوردیم و بعدش تازه ساعت 6.5 اومدیم گرفتیم خوابیدیم. یعنی ببین چی جوری گذشته دیگه.

دیه اینکه کتابای هری پاترم رو هم آوردم. چیزی ازشون نخوندم ولی احتمالا از فردا دوباره شروع کنم به خوندن. کلا تصمیم دارم از فردا دوباره برگردم به زندگی قبلیم. منتظرم تکلیف این امتحانامون رو هم مشخص کنم و برم این رو هم بدم و خلاص بشم. دیه بیام قزوین یه دو سه ماهی ببینم اونجوری که دلم میخواد میتونم زندگی کنم یا نه.

ها راستی میخوام که یه کمد دیواری خونه و یکی رو بیارم بگم طبقه اینا بزنه که این کمدئ قدیمی هامون رو هم باهاشون خدافظی کنم. و یه کمدم برم برای خودم بگیرم. بوفه مون رو هم خالی کردم و با اونم قراره خدافظی کنیم. کلا دیگه خیلی وسیله ای نمونده که برای قبلا باشه. چند تا ظرف و ظروف و اینا مونده فقط.

از این شکل جدید اتاق خوشم میاد. یکم گل و گیاه و اینام باید بهش بیافزایم. لازم داره. یکمی هم اینجا به سر کنیم. بعدش دیه وقتشه که کم کم خونه رو عوض کنیم.

دیه همینا دیه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...