چهار پنج سالی گذشته:)

نشستم از اینو ریدر و یکی دو تا وبلاگ سرویس های دیگه چند تا پست های قدیمیم رو پیدا کردم و اینجا گذاشتمشون:))). خوشحالم:))). یه دورم سریع خوندمشون خیلی خیلی اون موفع هام رو دوست دارم.  حسابی حالم بد بوده. از کمال گرایی فوق شدید رنج میبردم و حسابی تنها بودم. خیلی به خودم افتخار میکنم که تونستم دوباره بلند بشم و خیلی زیاد حال خودم رو بهتر کنم. با تمام وجودم به خودم افتخار میکنم که بعد اون همه مشکل و سختی تونستم حداقل از بخش زیادیشون بر بیام و قوی باشم.

همین.

:) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

Just to Update

سلام. اصلا نمی‌فهم چرا نمیام اینجا بنویسم. با اینکه هر دفعه میام و میخونم و حس خوبی میگیرم که اون موقع چه فکرایی میکردم باز تنبلانه و گشادی پیشه میکنم و نمیام بنویسم. عمیقا از ته دلم میخواد که همه پستایی که جاهای دیگم گذاشته بودم و پاک کردم رو می‌تونستم اینجا جمعشون کنم. یا همشون می داشتم ببینم اون موقع ها چی می کردم. واقعیت اینه یادمون میره خیلی چیزا و اکثرا یا چیزای خیلی خوب یاد آدم میمونن یا چیزای خیلی بد. بعد ذوقی هم میشم، حتی وقتایی که ناراحت بودم چه قدر خوب حسم رو گفتم نگا آخه:)) " شبا رو دوست ندارم اکثرا وقتی تاربک میشه حالم خوب نیست.همیشه یه حس تنهایی ای دارم،یه خلا ای که پر نشده،اون جای خالی شبا مثل یه همه‌چیز خوار میاد و همه قشنگی هامو میخوره و تنهام میکنه."

یه بخشی از این هنوز مونده برام، هنوزم دوست دارم روشن باشه دورم و همه جا رو چراغ بونی میکنم.

خب بزار بخونم ببینم دفعه قبلی کجا بودم یه گزارشی بدم که الان کجام. خب مثل اینکه اولای ترم بوده و جوگیر بودم😂. این ترممون دیگه آخراشه یه امتحان دادیم و چهارتا امتحان دیگه مونده و بعد امتحانام باید چهار تا پروژه تحویل و ارائه و این داستانا بدیم و چند روز بعدشم ترم جدید استارت میخوره.

روتین و اینام خیلی بالا پایین داشت یه تایمایی زود پا شدم یه تایمایی دیر، ولی الان چند وقتیه چهار پا میشم، موز و قهوه ام میخورم و تخم مرغم میزارم آب پز شه و یکم که گذشت میرم باشگاه حدودای 4.45 5 اینا یه ساعت و خورده ای باشگاهم و بعدش میام دوش میگیره و تخم مرغ و گوچه ام رو میزنم و غذا و وسیله هام رو آماده می‌کنم و حدودای ساعتای 7.5 اینا کز میکنم میرم دانشگاه و سعی میکنم تحصیل علم کنم تا ساعتای 8.5 اینا بعدم برمیگردم و میوفتم عین خرس ساعتای 22 - 22.5 میخوابم دیگه.

خیلی جالبه الان که پستم رو میخونم میبینم واقعا یه جاهاییش رو رسیدم بهشون، نه کامل ولی رسیدم بهشون:))

تنقلات خوریم کم شده، پولامو همون اول ماه یه بخشیش رو میزنم تو خشتک بورس و بقیه رو هم سعی کردم قسطی چیزی جور کنم که  برام پولی نمونه که بخوام بدم به تنقلات و هله و هوله، از اون طرفم حسابی خوراکی میارم که گشنم شد چیزی داشته باشم بخورم.

برنامه ریزی و اینام بهتر شده، سعی میکنم تو گوگل کلندر بزنم همه چی رو و کمکم میکنه که یه کوچولو منظم شم ولی خیلی حالا حالاها کار دارم تا حسابی منظم شم( این قسمت متاثر شده از کمال گرایی ام هم هست چون بقیه عجیب معتقدا که من به شدت آدم منظمی ام ولی خودم میدونم در تباهی آشکارم😂🥲✌️)

فست و جمعه فساد و اینام زاییده، جمعه هام تقریبا دانشگاهم.😂😂😂

یکم از روابطم هم بگم که در ارتباطیم. خیلی از شیطونی هایی که کردیم پشیمونم با اینکه کیف میداد ولی پشیمونم و قبول دارم اشتباه بود. بعد خب این مدت که دقت کردم واقعا وابستگی خیلی خیلی خیلی شدید به مادرش رو تازه دارم میبینم که چه قدر جدیه، اینکه هیچ دوست صمیمی ای نداره، بیرون زیاد میره ولی همش با مادرش! و خودش تنها جایی نمیره و تقریبا کل زندگیش با مادرشه. یه مدتی هی سعی میکردم که تغییرش بدم، هی فکر میکردم بگم اصرار کنم بیاد تهران، یه حسی که انگار باید نجاتش بدم. یه جایی متوجه این موضوع شدم و چند وقتی ذهنم درگیر بود و فهمیدم که اشتباه میکردم و وظیفه من نیست که بخوام آدما رو تغییر بدم یا کمکشون کنن، بابا شاید اصلانخوان عوض شن شاید همینجوریشون رو خودشون دوست دارن به من چه که بخوام عوضشون کنم:/ والا:/

دیگه فکر کنم تا آخر بهمن 45 روزی بشه که حصوری ندیدیم هم رو و فقط مجازی خیلی کم در ارتباط بودیم و بعد امتحانام باید یه صحبتی باهاش بکنم.

ماشینم میخوام بفروشم به نظرم داشتنش بهم کمکی نمیکنه و میتونم استفاده بهتری ازش ببرم.

خیلی خیلی خیلی دلم خونه تنهاااااایییییییییییییییییی میخواد. یه خونه کوچولو موچولو در حد 50 متری، که تخت خودم داشته باشم، یخچال خودم میز کار خودم همه چی خودم، برا خودم برم خرید غذا بپزم. البته این کارا تو خوابگاهم میکنم تا حدی، زنبیلم برمیدارم میرم خرید و غذاها خوشمزه میپزم ولیکن خونههههههههههه خودمممممممممممممم میخواممممممممممممممممممممممم.

یکمی باید هذف گذاری بهتری داشته باشم و هدفام رو مشخص کنم. ببینم چیا از زندگی میخوام که مستقیم برم سمتشون. همینجوری دلی اینجا میخوام چند تا بنویسم

اولیش اینه که رنک این ترم بشم میتونمم فقط باید حسابی لیزر فوکوس بشم رو درسا و پروژه ها که همشون رو کامل بگیرم یا حداقل نمره اول باشم.

بعد یه مسابقه ای میخوام که اسفند ماه شرکت کنم. برنامه نویسیه و میخوام براش وقت بزارم و ببینم میتونم توش رتبه بیارم و هم یه حالی به خودم داده باشم هم جایزه اش ببرم(تیم اول 60 میلیون تومنه:))))))))))) ).

دیگه تا آخر امسال خیلی دوست دارم به روتینم ادامه بدم و وضع جسمی و روحیم رو بهبود بدم، وزنم بشه حدود 100، کامل این 2 ماه ورزشایی که تعیین کردم و انجام میدم رو ادامه بدم.(طبق روتین)

زبانم رو هم تا آخر سال فقط روزی 20 دقیقه خوندنم رو ادامه بدم و همین برام بسه🥲

چند تا ایده و پروژه مالی-برنامه نویسی هم تو ذهنم دارم و تا یه جایی هم پیششون بردم اونارم کامل کنم دیگه هیچی خر کیفم😂😂😂

همینا رو انجام بدم حسابی ترکوندم و از خودم راضی ام.

همانند سابق نیز تلاش میکنم هر شب بیام یکمی بنویسم اون روزم چه طوری بوده و یه یادداشتی بزارم، ایشالاه که گشادی پیشه نمیکنم.😁✌️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

هماکنون روتین^________^

21.5 خواب

4.5 بیداری

6.15 تا 7 دوش + سحری

7 - 8 رفتن به دانشگاه تو سرویس میشه آهنگ گوش کرد یا BBC learning english

8 - 18 درس یا کلاس ولی حداکثر تا 9 دیگه باید درس رو شروع کنم

18 - 20.15 زبان

20.15 تا 20.5 آهنگ

20.5 تا 21 برگشت به خوابگاه ولی تو سرویس BBC learing english

21 تا 21.5 شام + خوابیدن


خب نکاتش چیه

اولین نکته اینه انعطاف باید موج بزنه توش:) ربات نیستم دقیقا طبق اینا پیش برم، مهم ترین قسمتاش ورزش، درس و زبانه. اینا رعایت بشه حله. ورزش که برنامه دارم. میتونیم طبق اون بزنیم روزشم میتونه سه روز در هفته یا چهار روز باشه مثلا سه روز با برنامه و وزنه یه روز در میون، سه روز دیگم در حد دویدن و حرکات کششی باشه. یا چهار روزم مثلا دو روز پشت هم با برنامه و وزنه، بعدش یه روز دویدن و حرکات کششی.

جمعه ها روز آزاد، روز فسادهای فی الارض:)، روز تباهی‌های گسترده است😂. خیلی علاقه مندم جمعه هام کاملا برنامه ریزی شده باشه. یعنی کاملا بدونم آخر هفته قراره چه فسادی کنم. مثلا میشه جاهای نزدیک رو مارک کرد. جمعه صبح ماشینو بردارم بزنم به دل جاده برم برا خودم صفا یا حتی دسته جمعی صفا سیتی کنیم.

خلاصه جمعه ها روز تفریحه.

بعد آها میخوام فست بگیرم در حد 14 ساعت. یعنی بعد باشگاه تا 7 یه وعده اصلی و سنگین بخورم بعد دیگه تا 9 شب که برمیگردم فقط آب، برگشتمم در حد میوه و سبزیجات و اینا. البته باید انعطاف موج میزنه دیگه. ولی سعی ام میکنم.

رفت و برگشت ها حدودا یه ساعت تو راهم. نصفشم بتونم زنده کنم و BBC learning english کار کنم، بردم.

تایم درس هم یعنی از 8 تا 18 هم دو حالت داره یکیش اینه که کلاس دارم، مثلا سه شنبه ها فیکس کامل پره و تهش بشه یه ساعت ازش کشید بیرون که نشدم اوکیه. شنبه و یکشنبه هم در حد دو ساعت تهش میمونه. دوشنبه و چهارشنبه کامل خالی ام که روزای اصلیمه. پنج شنبه هم اگه بخوام برگردم که تا 6 خالیه بعدش نه دیگه.

چون زمانم خیلی محدوده، خیلی مهمه که برنامه ریزی خوبی براش داشته باشم. چون توی بهترین حالت حدودا 30 ساعت تایم درسه که قطعا همش مفید نیست و از این کمتره. سر همین خیلی مهمه که از این 30 ساعت چی جوری بیشترین استفاده رو کنم. یه سری الویت و روتین باید بزارم که پرتیش کم بشه.

مورد بعدی اینه که تایم کلاسا و زیاده، حدود 19 ساعت( خیر سرمون دانشجوی ارشدیم😂🥲) این تایمه هم تایم مهمیه. یعنی چی مثلا سر TA CF مطالبی که اون میگه شاید خیلی به درد من نمیخوره ولی میتونم مثلا خودمو باهاش درگیر کنم و چند تا سرچ مفید زده باشم که یه بخشیش رو زنده کرده باشم. سر کلاسام حسابی باید حواس جمع بریم که تایمی که هستیم تا جایی که میشه بیشتری برداشت رو کرد.

آها مورد بعدی اینه که حجم خوردن تنقلات و غذای بیرونم رو باید تا جایی که میشه کم کنم و چیزای سالم تر بخورم، چون هم پولم سیو میشه هم سالم ترم.

موهامم باید صفا بدم خیلی اوضاعشون خرابه.

دیگه همینا بریم امروز هر چی تکلیف مکلیف داریم بفرستیم خلاص شیم.✌️


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

باشد که روتینی پیشه کنم!

هم اکنون ساعت 18:50 دقیقه است و توی سالن مطالعه طبقه شش دانشگاه سکنا گزیدم. از چهار صبحه بیدارم چیرا یهویی شیوطنیم گل کرد😁 دیگه بعدشم یه دوشی گرفتم و نشستم یکم کد زدم. بعدم 07:30 اومدم دانشگاه از صبحم یکم کارای دانشگاه رو انجام دادم. یکمم کد زدم و زبان خوندم. البته یه عالمه آت و آشغال هم خوردم:/ بعد از این برم حساب کتابام رو بزنم که کامل بهم ریخته و یه هفته هستش که نزدم.

یه روتین خوبی به زندگی دادم ولی هنوز خیلی کار داره. یه مقدار نسبت به سلامتی خودم بی‌تفاوتم. هله هوله زیاد میخورم و فعالیت ندارم صبح با سرویس میام دانشگاه و شب با سرویس برمیگردم. باشگاهم اصلا پیگیر نیستم. نسبت به اندک دفعاتیکه روتین رو حفظ کردم کامل، یعنی صبح پاشدم رفتم باشگاه و بعدش صبحونه و دوش و دانشگاه تا هشت و نیم و بعدم نه خوابگاه و نه و نیم ده خوابیدن.

ایده آلم اینجوریه: 10 شب بخوابم. حدودای 4.5 پاشم حتی میشه 4.45 هم پاشم چون قبل باشگاه خیلی کار خاصی ندارم. یه دستشویی برم و حاضر شم برم. اینجا یکم اهمال کاری میکنم یعنی پا میشم میرم رو مبل میشینم، نمیدونم میرم توی اینستا می‌چرخم و از این کارا. بعد جالبیش این هر چی بیشتر الکی تو اینستا بچرخم اراده ام برای رفتن به باشگاه کمتر میشه.

خب باشگاه رو برم، حدود یک ساعت و نیم طول میکشه که اگه پنج برم شش و نیم تموم میشه بعدش بیام بالا و دوش بگیرم و صبحونه بخورم و آماده شم که برم دانشگاه.

یه حرکت دیگه که در جهت سلامت محوری زد اینه که من مثلا صبح همون حدودای شش و نیم تا هفت صبح یه صبحونه تپل بزنم و بعدش تا مثلا شش و هفت شب دیگه هیچی نخورم و اون موقع ناهارم رو بزنم و وقتی هم برگشتم خوابگاه دیگه فقط میوه اینا بخورم و کلا هم خیلی تایمی نیست برای غذا خوردن وقتی بر میگردم.

خب 7.5 برم دانشگاه حدودای 8 میرسم. شنبه و یکشنبه و سه شنبه کلاس دارم که سه شنبه از 8 تا خود 6 عصر یه تیکه در حد نیم ساعت نیم ساعت بین اشون فاصله کلاسم که عملا کاری نمیتونم بکنم. بقیه روزم کلاس نداشته باشم تقریبا روند همینه. دیگه ساعتای 8 اینام جمع میکنم که سرویس 8.5 میاد که برگردم.

یه چندتایی نکته هست. یکیش اگه بتونم یه برنامه ریزی عالی بکنم که کی قراره چی کنم خیلی عالی میشه. یکی دیگه اش اینه باید اساسی بخونم و زمانی که میزارم تمام تمرکزم روی درس باشه که حداکثر بره جلو.

یه موضوع مهم دیه ام اینه که باید هر روز زبان بخونم ترجیح خودم اینه مثلا از ساعت 6 یا 6.5 به بعد زبان چون حسابی واجبه و حسابی از این جهت عقبم . باید خودمو بکشم بالا.

همینا. فعلا.

روزای خفن و قشنگ تر از الان منتظرمه😎



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

When everything trying to bring you down find one reason to keep going up

خب پارت 2 :))

با دختر دایی ام خیلی صحبت کردم و تک تک حرفاش به مثابه تکه پازلی مینشست توی ذهنم. یه جورایی نوستراداموس طوری از قبل و بعد یه جوری نکته میگفت که فهمیدم روانشناس خیلی خفنیه و این همه درس خونده واقعا بلد کاره:))

کلیت صحبت ش این بود که فقط مشاهده کنم. یعنی دنبال حل مشکل ، دنبال کمک کردن، دنبال توضیح دادن، دنبال هیچ چیز دیگه ای نباشم و فقط ببینم رفتارها رو و یا ببینم میتونم کنار بیام و یا اینکه با دیدن مشکلات و این ها از بخش احساسات داستان کم کنم.

راستی من باب توضیحات دفعه قبلی خیلی نتونستم اون کارها رو بکنم چون خیلی بحث رو کشوندن سر بحث های ساده مثل اسم و رفتار دختر دایی ام و با صحبت های دختر دایی ام خیلی گوگولی جفتش رو پذیرفتم و دیگه تلاشم و تمرکزم رو میخوام بزارم روی درس و دانشگاه و و ذهنم رو درگیر این بازی ها و صحبت های مسخره نکنم.

خلاصه مطلب پلن اینه ارتباطاتم رو کم کنم، درگیر بحث نشم، تمرکز و تلاشم صد در صدی روی درس باشه و این وسط فقط نگاه میکنم رفتار هارو و سعی میکنم از احساساتم کم کنم.

ادامه میدم، البته زندگی خودمو و پلن اینه داغان کنیم این دو سال رو و حسابی بترکونیم و  بهترینا رو برای خودم رقم بزنم.

یه چند باری یه سری مطالب وبلاگ قدیمیم رو یه تعدادیش رو دسترسی داشتم بهش و میخوندم و حسابی برام جذاب بود تغییراتی که کردم و خوندنش و حس کردن گذر زمان حس خوبی برام داشت. دوست دارم اینجارم فارغ از نتیجه بنویسم که بعدنا برگردم و ببینم چه بودم و چه کردم.

همینا فعلا:)))))) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

i need to talk, plan and try

از دیروز یه سری اتفاق افتاد که نیاز داشتم بیام جایی صحبت کنم بدون شناخته شدن و راحت حرف بزنم با خودم که ببینم چند چندم.

خب ماجرا رو یکم باز کنیم. بخش اولش اینه که فائزه رفته اونجا و شاید برای جلسه اول یکمی سختگیری کرده و از توانایی های روانشناسی اش استفاده کرده و متوجه شده که مادره رفتاری کنترل گرایانه داره و به خاطر ارتباطی که باهم داریم و صمیمیت ای که هست یکمم بهشون سخت گرفته. ولی حرفاش کاملا درسته و نکاتی که گفت نکات ارزشمندی بود. باید بهشون توجه کنم.

از اون طرف شاید رفتارش یکمی تند بوده و باعث شده اونا ناراحت بشند.

اما رفتار های اشتباه اونا چی بوده، اول تاکیدشون بر کلمه خانوم قطعا اشتباه بوده. دوم رفتار میخ کوبیدنانه ای که داشتن و کلا از اول هم قصدشون همین بوده و موارد مشابهی هم داشتن که قبلا دنبال همین میخ کوبیدن و گربه رو دم حجله کشتن بودن.

خیلی کلی بخوام به قضیه نگاه کنم حق با فائزه است و رفتار کنترل گرایانه ای که میگه رو قبلا هم خودم دیدم و تحت فشار گذاشتنی که ازش حرف میزد. اینکه منو هر جایی میبرن و حالت رسمی بهش میدن و تموم شده میدونن قضیه رو از نمونه هاش هست و غذا و خوراکی و این ها رو هم با توجه به ضعف شکمویی من میشه تا حدی ابزار دونست.

مورد بعدی که هست این احساساتی هست که شکل گرفته و علاقه ای که وجود داره و هم برای من سخته هم برای اون و خب کلا میخوام ادامه بدم ولی یه سری نکات رو باید رعایت کنم.

1- دیگه از رفتن به خونشون و شیطونی و کلا هر کار دیگه ای که حالت رسمی بده به رابطه تا جای ممکن پرهیز کنم یعنی دیگه نباید به هیچ عنوان توی جمع های فامیلی شون شرکت کنم تا جنبه رسمی پیدا نکنه.

2- دیگه نباید غذا و هر چیز دیگه رو تا جای ممکن بگیرم

3- یکمی باید حواسم به بچه فنچ باشه هم باید ارتباطم رو به نوعی باهاش کم کنم و هم باید هدفمند تر باشم. این به دو دلیله کلا مشکل بچه فنچ تا حدی نیست و مادرشه دیگه پس اول باید رابطه احساساتش کم بشه که اگه فرضا به نتیجه نرسید آسیب احساسی که هر جفتمون میخوریم کم باشه مثل دیشب که با اینکه خیلی خسته بودم ولی اینقدر فکرم درگیر بود که اصلا نمیتونستم بخوابم. پس باید هم رابطه رو از نظر احساسی کاهش بدیم و هم اینکه هدفمند باشه مثلا به چالش بکشمش و هی ترغیبش کنم بیاد تهران ارشد بخونه و توی شرایط سخت قراره بگیره و از کنترل مادرش خارج بشه و از منطقه امن اش بیاد بیرون.

4 - باید مادرش رو به چالش بکشم مثلا با بحث های حقوق ازدواج و مهریه و مکان زندگی و مهاجرت و اینها به چالش بکشمش که ببینم میتونم از پس رفتار کنترل گرایانه اش بر بیام یا نه

5- حتما باید بربم مشاوره که ببینم خود فاطمه اامممممم البته فکر که میکنم مشاوره کمکی نمیکنه و فائزه تا حدی تشخیص درستی داشت و خب رفتارش کاملا وابسته به مادرش هست و از طرفی رفتار کنترل گرایانه هم بدش نمیاد که داشته باشه. به نظرم همون بخش به چالش کشیدنش خیلی بهتره و مهم تر از همه اینه که بخونه و ارشد بیاد تهران تا هم رفتارهای اداپته بشه و با شرایط سخت هم آشنا بشه و هم رفتار کنترل گرایانه مادرش شکسته بشه که نمیزاره و حتی برادرش رو هم نزاشته که بره تهران درس بخونه پس این داستان خیلی مهمه و باید غیر مستقیم باشه که متوجه نشه ولی اهمیت اش خیلی زیاده و یه ازمون مهم هم هست

از طرفی از همین طریق میتونم متوجه بشم که رفتار مادرش در صورتی که بخوایم تهران زندگی کنیم و یا مهاجرت کنیم هم متوجه بشم و حتی مستقیم هم از مادرش سوال بپرسم و به چالش بکشمش.

6- یه چیز دیگه هم همون نشون دادن اقتدار است که میتونم سر چیزای معمولی که سر حرف خودم بمونم تا چیزا و بحثای مهم تر نشونش بدم مثل خرید نشان که سریع از اون سقف بودجه ای که گفتم زدن بالاتر و خود فاطمه ام همون رفتار رو داشت و میخواست اخرش حرف خودش بشه.

7- یه چیز مهم دیگم اینه که در این باید باید رابطه احساسی رو کم کنم و یه بازه ای مثلا تا عید در نظر بگیرم و تا اون موقع بررسی کنم که ببینم رابطه اوکی هست یا نه و به یه نتیجه ای برسونمش که میخوام ادامه پیدا کنه یا تمومش کنیم. چون به شدت ذهن رو درگیر میکنه و قطعا از کار و زندگی میوفتم.

8- با فائزه باید بیشتر صحبت کنم و از نظراتش کمک بگیرم.

9 - و خب عجولم نباشم و همون جوری که همیشه گفتم همه تلاشم رو بکنم که اتفاقای خوب بیوفته به حرمت احساسات قشنگی که جفتمون داریم و تهش خیالم راحت باشه تلاش کردم و نشد.

10- هر چی خدا بخواد خیره و میدونم که هیچ موقع چیز بدی برام نمیخواد و با اینکه همیشه بنده خوبی نبودم ولی همیشه هوامو داشته و تهش خوب برام خواسته اینجام میدونم که خوبم رو میخواد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

After many years:))))))))

سلام. سلام. چند وقته گذشته؟ خیلی خیلی یهویی اومدم اینجا همین دو سه تا مطلبم خوندم و از اعماق وجودم حسرت خوردم که چرا وبلاگ های قبلی ام رو پاک کردم. چه قدر دلم میخواست پاکشون نمیکردم و برمیگشتم پست های سال 96 97 98 و بقیه سال ها رو میخوندم و یه بخند ریزی میزدم که عه چه قدر بچه و فسقلی بودم و چه دغدغه های بامزه ای داشتم. میخوندم و با خودم میخندیدم و میگفتم ببین بچه همه این روزا میگذره همه این دغدغه هایی که الان داری، این همه براشون غصه میخوری و اومدی اینجا نشستی غر زدن و گریه کردن و وای من چه قدر تنهام، در کمال ناباوری میگذره!تموم میشه!میره!روزای بهتری میاد!آهای صدام میشنوی فسقلی:))تموم میشن!:)
هعی روزگار. واقعنی دلم میخواد یه سفر در زمان بکنم برگردم سال 96 97 اصلا قبل ترش برم خود فسقلیم ببینم(برای این میگم فسقلی آخه خیلی مظلوم و گوگولی بودم اون سال ها عین این بچه گربه ها که گم میشن:) ) یه دستی به سرم مودارم بکشم=) -نکته اینه الان موهام ریخته- بگم قشنگم حرص نخور میریزه این موها قشنگت، حرص نخور باباجان میگذره این قدر روزا خوبی میادا.
الان رو بخوام بگم اینجوریه که کارشناسی رو با قدرت 6 ترمه با معدل 18.85 تموم کردم  😎 ارشد دادم اونم با قدرت داغانش کردم الان درگیر کارای ثبت نامم و یه جایی قبول شدم بورسیه ام و حسابی جای خفنیه و قراره اینجام حسابی بترکونم. کاپل شدم:))))))))))))))))))))))) یه پست نوشتم که ای کاش یکی بود مینشستم باهاش حرف میزدم بی دغدغه پیداش کردم:))))))))))))))))))))))))))) خلاصه همه چی بر وفق مراده و حالم خوبه. موهارو به فنا دادم اینقدر غذا بیرون خوردم ولی راه بازگشت هنوز هست.
خلاصه همینا امیدوارم اتفاقا خفن و جذابی بیفته:)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

همیشه جواب دوراهی هارو میدونیم ولی بازم راه راحت تر رو انتخاب میکنیم.

همه مشکلات خاص خودشون رو دارند.من هم از این قضیه مستثنی نیستم.این هفته امتحانامونه از امروز تا پنجشنبه 6 تا امتحان دارم،کلا نگران هیچکدومشون نیستمب ه غیر از زبان و به توجه به مجازی بودن طبیعتا معدلم زیر 19 بشه باید برم بمیرم😄.این چند روز برام مهم نیستش،اینکه به چه شکلی بگذرونمشون فقط مهمه که به خوبی بگذرونم و برن. ولی بعد از این تاریخ دو تا راه داریم.میتونیم مثل قبل باشیم و صرف حیات و نیاز همه ی کار هارو انجام بدیم یعنی چی این حرفم مثل اینکه امتحانا رو شب امتحان بخونیم  و یه نمره قابل قبول بگیریم ولی چیزی بارمون نباشه کلا یعنی هر وقت به مو رسید فکر چاره کنیم.همه جام همین دو تا راه وجود داره. بعد این تایم یا باید بیخیال موهام بشم یا باید ورزش کنم و تغذیه سالم داشته باشم. یا باید تخاتش کنی یا به اینده ات اهمیت بدی.یا باید درست درس بخونی که هم یاد بگیری که بعدا بتونی درست ازش استفاده کنی یا نه شب امتحانی و با تقلب علی علی نمره بگیری بره. یا باید مشکلی با تنهایی و انزوا و دور بودن از بقیه نداشته باشی یا بری بیرون و با مردم ارتباط بگیری.یا باید به این پول مفتی که میرسه به دستت قانع باشی و مثل باد هوا خرجش کنی یا اینکه به فکر درامد باشی و سختی بکشی و قدر پولی که در میاری رو بدونی.
همه ی این راه ها صد در صد مخالف هم ان.صد و هشتاد درجه با هم فرق دارن و نمیشه باهم انتخابشون کرد.منی که که موهام به خاطر چربی خون و کبد چرب داره میریزه یا باید بازم همش از بیرون غذا بگیرم و ورزش نکنم و تختاش و استرس این صوبتا یا نه باید انتخاب کنم ورزشم منظم باشه،خوابم منظم باشه ، تغذیه ام درست باشه تا اینکه موهای سالمی هم داشته باشم.
این اونجاییه که باید تصمیم بگیری مغرور و سربلند باشی یا نه ضعیف و راضی و تو سری خوری که هر چی میگن و باید گوش کنه و به بیخیالی بگذرونه.
همین دو راه وجود داره.امکانات و شرایط هر دوتاشم مهیا است.
برای یکی باید با کمترین زحمت و بیخیالی بزاری ببینی چی پیش میاد و مشکلات و شکست های بعدیش رو به جون بخری.
برای یکی دیگم بیاد زحمت بکشی،سختی بکشی،از خیلی چیزا بزنی تا بعدا برات مشکلی پیش نیاد و به خودت افتخار کنی.

نمیدونم چی باعث میشه که یه نفر از بچگی حالت اوله یکی از بچگی حالت دوم،خانواده مقصره،ژنتیکیه،تاثیر جامعه است یا نمیدونم.یه بار باید بشینم فکر کنم ببینم چرا اینجوری شد.اره حتما این کارو میکنم.
همینا. تا پنج شنبه که اوضاع از این قراره.ذلم میخواد دو سه روزی برم سفر تنها باشم،ولی عن باشد بر کرونا و کسی که واکسن تهیه نکرد.
بعدش خدا بزرگه و ایشالاه خبرای خوبی هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

3

تحت فشار قرار گذاشتمون خودمون از اتفاقاتی که به تازگی افتاده, مثل اینکه نباید فلان حرفو میزدم فلان کارو میکردم,نمیدونم ناشی از چیه شاید به خاطر کمیود اعتماد به نفسه یا هر کوفت دیگه ای به هر حال چیز مزخرفیه.نمیدونم چیه هر وقت هر چی میشه من دلم میخواد از ادما دور بشم,دیگه بهشون پیام ندیم,نریم بریم,اینم نمیدونم از بحر چیه ولی دوستش ندارم.نمیدونم هدف از ارتباط برقرار کردن من با بقیه به خاطر نیاز به تایید شدنه یا بت خاطر اینه یه مدت طویلی کلا در انزوا بودم یا شایدم دنبال اینم محبوبیتی یا قدرت یا مقبولیت از دست رفته ام رو بازیابم.شخصا قبول دارم موجود عجیبی ام,این چند روزه که امتحاناست با همین وضعی که دارم ادامه میدم,ولی بعدش دیگه صرفا یه سری کارا که حالم رو بهتر میکنه رو انجام میدم که برای مفید ترم هست,دست از این دور باطل میکشم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...

nothing to mohammad

پنج ماه پیش یه پست گذاشتم و رفتم.خودم که میخونمش دلم برای خودم کباب میشه.یه راه خوب برای پر کردن جای خالی اون ادمی که گوش شنواتون باشه اینه که میتونید به یک روانشناس زنگ بزنید و اونم حدود نیم ساعت(بسته به پرداختیتون)میشینه حرفاتون رو گوش میده حتی اون وسطا میگه که تقصیر تو نبوده و اینا همه طبیعی اند و در معدود مواردی راهکار هم بهتون میده.

حقیقتا یادم نیست اون روز یا احتمالا شب بزارین ببینم.،بله 10.36 دقیقه ب و الانم 11.36 دقیقه شبه،خب کجا بوذم اهان یادم نیست از چی دلخور بودم،چی حالمو گرفته بود که اومدم اینو نوشتم ولی احتمالا حدس میزنم سر این وسواس هی پاک و نصب کردن اپلیکیشن های شبکه های اجتماعی بوده!احتمالا بپرسین مگه کسی هی پاک و نصب میکندشون؟باید بگم که بله اگه مثل من باشید ممکنه حتی توی یه روزم چندین بار اینکار رو انجام بدین.

خلاصه اون موقع هر دردی داشتم در مقابل الانم(ببخشید)پشم هم حساب نمیشه.توی حدودا یه ماه،دو تا اتفاق برام افتادن،اولی اش این بود که سر یه بحثی که من اصلا مقصر نبودم و فقط میخواستم از خانواده محافظت(در مقابل مواد افیون گر یا مخدر که مشهور تره) کنم،طی عصبانیتی گوشیم شکست، حتی درب هم زیر نگاه خشمگین(بخوانید مشت) شکست.چون واقعا دلم نمیخواست که تا وقتی من توی خونه ام این بحثا پیش بیاد(البته بحث طولانی تره ولی در حوصله و ظرفیت این پست نمیگنجد).

دومیش در خلاصه ترین حالت ممکن این  بود که من به برادر گفتم من ماشینو میخوام که باهاش دو لقمه نون حلال درارم،عصبانیت اوشون،عصبانیت من،فریاد های دو طرف و مغز منی که بهم گفت این حجم از عصبانیت خطر داره و فرمون ماشین رو بگیر و ماشین رو بیار کنار جاده!(من شاگرد نشسته بودم)،تصادف،سلامت دو طرف،خسارت 30 میلیونی(حدسی)


البته موارد دیگه ای هم هست ولی گفتن نداره دیگه.حقیقتا از ته قلبم و دلم ناراحتم ولی خداروشکر خداروشکر اتفاق بدتری نیوفتاد.یه مطلبی هست میگه انسان ها بعد شکست ها و تصمیمات نگرفته شون میان یه شادی مصنوعی ای میسازن که راحت تر اون اتفاق رو  بپذیرن.منم به همین منوال با اینکه سی میلیون کلا پول داشتم قراره بره پای این اتفاق(36 میلیون با گوشی)ولی میخوام همینجا اعلام کنم که با توجه به اینکه خسارت ها فقط مالی بوده،با قدرت میگم که فدای سرم!با تمام وجودم فدای یه تار موی نازک شده ی در حال ریزشم.تقریبا برای این پول زحمتی نکشیده بود به جبران اتفاقی داشتمش و به قول معروف باد اورده رو باد میبره و برد.مهم حال خودمه،مهم اینه حتی این اتفاق ها هم که افتاده بتونم ازشون درس بگیرم و بهتر بشم.

یه سخن سس ماست داری توی اینستا دیدم و میخوام به عنوان حسن ختام الان بگمش 
"تا بهت برنخوره،زندگیت بر نمیخوره"
سس ماست گویان بریم تا پست بعدی😑😄

+برگر گرفتم بعد باشگاه شبکی بزنم بر بدن بشوره ببره.
++برای اسمم که nothing... هست یه سس ماست اضافه لطفا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohammad ...