بیاید گروهی فحش بدیم:/
بیاید گروهی فحش بدیم:/
به سمت انزوا کشیده میشم.
اولها,اوایل مهر و رفتن به دانشگاه و اینا خیلی خوب بود,هر روز صبح به صبح پا میشدم میزدم بیرون.
میرفتم کتابخونه,رفتم کلاس آلمانی نوشتم,رفتم ساز یاد بگیرم,برنامه درسای دانشگاه رو بخونم یه سری درسا رو برم یه سری رو نرم,کلا خیلی خوب بود و همش بیرون بودم و حال خودمم خوب بود.
بعد نمیدونم چی شد الان یکی دو هفته است نه کلاس آلمانی رو رفتم نه خوندمش نه ساز رو رفتم و نه دانشگاه, باز اومدم همش تو خونه نشستم,باز همش اومدم در اتاق رو قفل کردم و رفتم توش.نمیدونم چیه,فقط میدونم اگه حواسم نباشه ناخودآگاه سمت انزوا کشیده میشم.ناخودآگاه تنهایی رو انتخاب میکنم و توش غرق میشم.
ولی ولی ولی :))
از فردا قراره بزنم تو دهن هر چی انزوا و تنهایی و خونه نشستنه:),
هم دانشگاهم رو میرم
هم آلمانیم رو میخونم
هم انگلیسی
هم ساز
و به تازگی میخوام برم سر کار فعلا هم نمیگم چیه:)))
و دیگه تنها چیزی که میدونم اینه که نباید خونه بمونم
نباید وقتم رو تلف کنم
نباید این جوونی بیهوده بگذره
خلاصه که دهن انزوا رو قراره سرویس کنم.:)))
+ورزشم به بالایی ها اضافه کنید:)
++چه خبرا,خوبید؟:)
سلام
میگم بچه ها کتاب هایی خوب و به درد بخوری تو حوزه های اعتمادبهنفس و فنبیان میشناسید؟
خودم نظرم اینه که این چیز ها رو باید بیشتر توی محیط و از روی تجربه یاد گرفت,ولی خب من میخوام همزمان با کتاب هم یاد بگیرم.
اگه میشناسید حتما بهم معرفی کنید:)
+ چرا نت من هنوز وصل نشده
1.سلام،خوبید؟:)
2.در حال حاضر از اینکه اون اوایل با اسم و فامیل خودم وبلاگ زدم کانهو گوزنی که در گل مانده پشیمانم:/ واقعا هم نمیدونم باید چی کنم،الان واقعا دلم نمیخواد یه اشنایی اینجارو بخونه-اف بر تو اگر اشنایی و میخونی-هر کاری هم میکنم نمیتونم کاری کنم تو سرچ گوگل نیاد.احتمال خیلی زیاد ارشیو رو بردارم شایدم رمزدارش کردم ،ارشیو اصلا این قابلیت رو نداره که هر کسی بخوندش:|
3-این ترم دانشگاه که تموم بشه،تقریبا از بهمن به بعد،قراره حسابی سرم شلوغ و رسما دهنم سرویس بشه
باید حرکتایی بزنم که در این عمر 21 ساله هرگز مشابه اش مشاهده نشده و حرکتایی ایست بس خفن و جذاب^_^
4-یادتونه همش از بلاتکلیفی مینالیدم،هی میگفتم بدترین چیز در دنیا بلاتکلیفیه و فلان و بهمان
تازگیا یه جوری هست که هر روز بیشتر از دیروز تو حوزه های مختلف زندگیم تکلیف خودم رو میدونم
میدونم راه چیه،چاه چیه،چی باید بکنم چی نباید بکنم،میتونم بگم ان سال آیندم احتمالا چی جوری میگذره،فقط دیگه یه همت میخواد یه اراده که به هر چیزی که تو ذهنت داری واقعیت ببخشی و عملیش کنی.انشاءالله که خیره:)
5-این سه جلسه ای که من کلاس آلمانی نرفتم هی گفتم این جلسه نرم نخوندم بشینم برای جلسه بعدی بخونم و با آمادگی کامل برم و همون طور که میدونید عین این سه جلسهاش رو به همین منوال و به امید اینکه بخونم گذروندم و تا امروز که دیگه پاشدم رفتم
این اتفاق باعث شد بفهمم من یه عمره به همین ترتیب کارهام رو پشت گوش انداختم و انجام ندادم
یعنی خیلی وقت ها شده مثلا انجام یه کار در حد متوسط رو برای اینکه همون کارو رو در بهترین حالت ممکن انجام بدم پشت گوش انداختم و انجام ندادم،
الان دقت میکنم میبینم همیشه همین کارو میکردم:|
#نه به پشت گوش انداختن!
6-خیلی دلم میخواد فعالتر باشم و درستتر و بلاگرانهتر بنویسم.سعیم رو میکنم:).
7-شبتون بخیر،عاقبتتون بخیر^_^
پ.ن:یادم باشه موضوعات رو باید درست کنم.
احتمالا شما هم بدونید،بدترین چیز برای من بلاتکلیفیه.اینکه ندونم باید چی کنم،بدونم و انجام ندم،اینکه هی بین چندتا موضوع بچرخم و هیچ کدوم رو درست دنبال نکنم.اینکه بدون برنامه جلو برم و اخرم به هیچکاری نرسم.
اول میخواستم p30lite هواوی رو بگیریم.یه گوشی خوب با قیمت خوب! که چیزی از یه پرچمدار کم نداره کلا سری های لایت گوشی های خوبی اند همین گوشی قبلی من که فروختم p10lite بود
بگید من خر کی رو بگیرم که بچه 17-18 ساله سیگار و گل میکشه و به مشروب خوردنش افتخار میکنه,خر کی رو بگیرم پارک شقایقی که قبلا میومدن همه ورزش میکردن,میدویدند,والیبال,بسکتبال بازی میکردند الان شده پاتوق کسی بدون سیگار توش نمیره
چرا پسرا با ده تا دختر دوست اند بیرون میرند بازم یه دختر تو خیابون میبینند سرشون میجنبه,دخترام همین طور
همونی که امروز رفتیم این پارکه,من چند سال بود نرفته بودم,بعدم رفتیم پیش اون بچه ها که مست کرده بودند بهم گفت 21 سالت شد چه پخی شدی؟گفتم تو چی شدی؟گفت من یه چی شدم.
راست میگفت حداقل تکلیف خودش رو میدونه,فاز خودش رو میدونه,من چی منم میدونم؟
من یه باگی دارم,نمیدونم مشکل,تقریبا از چهره 90% دخترایی که میبینم خوشم میاد,کلا کم پیش میاد بدم بیاد,بعضی وقتا فکر میکردم من هیزم خودمو فحش میدادم گریه میکردم میگفتم اصلا کسی رو نگاه نکن,همیشه هم سرم پایینه ولی چون قدم بلنده بازم فرقی نمیکزد
از امروز از الان دیگه تصمیم گرفتم دور همه چی رو خط بکشم,چه اون چند تا دوستی که دارم,چه اینکه دیگه نگران باشم موهام یکم کج بشه,صاف بشه که از جذابیتم کم بشه:|,چه اینکه از کسی خوشم بیاد,چه اینکه فکر کنم بقیه چه فکری دربارم میکنند,اینکه بخوام برای بقیه توضیح بدم چی میکنم,جایی برم که برام احترامی قائل نیستند,دیگه دوری از همه,دختر و پسر,دیگه سرمو میندازم پایین و راه خودمو میرم و میام.دیگ از کسی هم خجالت نمیکشم.
از این به بعد زنده باد تنهایی!
+اونایی که قطع دنبال زدم,تو اینوریدر دنبال کردم,احتمالا بقیهتون رو هم همونجا دنبال کنم,
دیگه زیاد اینجا نمیام,ولی میخوام وباتونو بخونم.
پس از کلنجار رفتن های بسیار،تفکرات فراوان،خودخوری های بسیورو انتخاب های موجود را بین دو کفه ی ترازو گذاشتن تصمیم بر این شد که
بکشم بیرون از کنکوررررررر خخخخخ
و این ترم صنایع غذایی میخونم و ترم بعد تغییر رشته میدم به زیستشناسی و بعد میشینم برای ارشد چیزی که میخوام رو میخونم ،بیوتکنولوژی:))))
این بود حاصل این چند روز چسکردن،خودگرفتگی و دوری از همه کس.
تامام.
:)
+در پی فروختن گوشی یه p30lite میخوام بخرم
و دیگه نگم از این به بعد رو براتون:))))))))
++فقط یه حرکتی باید بزنم که برم پول ثبت نام کانون رو ازشون پس بگیرم ایشالله که میدن.
گوشیم رو فروختم.بالاجبار برای انتقال مالکیت مجبور شدم یه سیم قدیمی که شکسته بود رو هم برم بازم بگیرم که دیگه اینو میخوام روشن کنم.میخوام یه مدت از همهی همه دور باشم دوست،آشنا،وبلاگ،خانواده،همه یه مدت کلا دیده نشم،نباشم.شاید فقط بعضی وقتا بیام و اینجا بنویسم.
مراقب خودتون باشید.
خدانگهدارتون.
.
+پست ها رمزی ندارند روی نمایش کلیک کنید پست میاد،رمزشون در اصل هیچ چیز نیست.
حقیقت اینه من میتونم از ظهر سهشنبه 27 بهمن 94 ادعا کنم که دیگه هیچ کسی رو ندارم.
تقریبا هیچکس یادش نبود.
باید بهش عادت کنم.
اینم از امروز،روز تولدم.حداقلش این بود خودم برای خودم رفتم حسابی کادو گرفتم:دی
+اینکه کامنت ها بسته میشه به خاطر اینه که هی وسوسه نشم ببام ببینم یک نظر جدید اومده یا نه.
من فعلا رفتم.دعام کنید.خدانگهدارتون.