همینا دیگه.
خب اول از همه بگم که مشاورم گفت که دیگه جلسات رو یه هفته در میون کنیم. نمیدونم چرا ولی حس میکنم خیلی مشکل خاصی حس نکرده😅. امروزم یه سری سوالا پرسید که میخواست ببینه چیزی مونده یا نه و دید خبری نیست گفت به نظرم یه هفته در میون بیایم کافیه. بزار برم ببینم پیج تو اینستا داره:)))))))). نداشت.
خب خلاصه رفتم و صحبت کردیم. تو همین شش جلسه خیلی دید خوبی از عمق مشکلام داشتم و در حال تلاشم که در خود بحلمشون:)
به سلامتی و میمنت هم سه شنبه بالاخره امتحان میان ترم تایم سریزه و خیلی برام مهمه که بالاترین نمره بشم. حسابی باید بشینم خر بزنم.
فردا هم باید برم آرایشگاه و آخر هفته هم اگه بشه برم PRP برای موهام. سه شنبه کلاس تی ای هم دارم. دو شنبه هفته بعدم ددلاین قسمت اول پروژه ای دی اسه که البته بردم جلو احتمالا تا اون تایم کلا زدم تمومش کردم. یه زبان امروز داشتم که نخوندم ایشالاه فردا پرش میکنم. آخ آزمون ها هم باز شده و اونارم بخوام بخونم میترکم دیگه. ولی میخوام به کسی نگم و بشینم بخونم و اگخه قبول بشم همه رو زخمی میکنم:) . طبعا نشدم فدا سرم. دیه طبق برنامه تا هفته دوم الی سوم دی بتونم طبق برنامه پیش برم، میرسم اونجوری برای کنکور دکتری هم بخونم. دیه حالا هر چی خدا خواست ببینیم چی میشه.
همینا دیگه. دارم سعی میکنم هر شب اینجا بنویسم امیدارم که بازم بتونم ادامه بدم.
آخ آخ راستی نشستیم جنگ های صلیبی زدیم با بچه ها عملا چهار به یک با سختی تونستن شکستم بدم در حالی که و دوتاشون رو زخمی کردم:). یکیشون رو در اوج قدرتش با نیروی ویژه عرب شکست دادم پشمای همه ریخت😁🤣🤣.
همین دیکه.
خب خب خب:)
برای اولین باره که به شدت راضی ام:). این دو سه تا حرکت که توی پست قبلی گفتم به شدت جواب دادن! البته که درست کردن Gantt chart هم کمک خیلی خوبی بود و تکلیفم با خودم مشخص بود که باید چی کنم و به کجا روم. تقسیم کردن کارها به کارهای کوچیک و نوشتن دقیقشون به شدت کمک کننده بوده برام! خلاصه که امروز خیلی خوب بود. بسیور بسیور راضی هستم. تا یکشنبه کارام رو انجام دادم:)) و ساعت روزم هم 2 تموم میشه یعنی حدود دو ساعت و نیم دیگه دارم! از یه طرفم با اون پدیده یا کله سحر میریم باشگاه یا نمیریم( به دلایل مشخص که می دانم) هم شکسته شد و ساعت نه رفتم باشگاه و حسابی هم چسبید. یه عالمه هم اعتماد به نفسم زیاد شد بگو چرا؟:)
اینکه منم میخواستم کله سحر برم باشگاه به خاطر اینه فکر میکردم نکنه وزنه هام خیلی سبک باشه بقیه نمیدونم بگن عه این با این هیکل این میزنه. خنده داره ولی همین بود:)) البته یکی از دلایلش این بود. خلاصه امروز که رفتم با یکی از بچه های گل خوابگاه که معروفه به سنگین زدن رفتم. خلاصه نه تنها پا به پاش زدم بلکه یه سری زور آزمایی هم کردیم:) و معلومه چرا اعتماد به نفس ام زیاد شده دیگه D:
زبان رو هم زخمی کردم، الانم چند تا یه شدو و یه تسک دیگه دارم که منتظرم این بنده خدایی که توی سالن مطالعه نشسته پاشه بره که برا خودم بلند بلند انجامش بدم:)
خلاصه که خیلی خوب بود. همه چیز هایی که میخواستم با کله سحر بیدار شدن داشته باشم رو امروز داشتم بدون اینکه همه چی پرفکت باشه:)
همینا
یه طرحواره ای داریم به اسم نقص و شرم. اینجوریه که شما فکر میکنید خودتون چیزی کم دارید و مشکل همیشه از طرف شماست. طرحواره مزخرف و پیچیده ایه که باعث هزار تا چیز میشه و درمانشم خیلی سخته.
این تراپی اینا که میرم قوی ترین طرحواره ای که به نظر روانشناسم دارم همین طرحواره هست. یه ذره نمود و شهودش برام جا نیوفتاده بود، یعنی مصداق نداشتم مثلا یه خاطره ای که تاییدش کنه. امشب در حین تفکراتم در رابطه با انتظارام در رابطه با خودم و دیگران و دنیا که از تکالیف جلسه قبلم بود، شهود این مورد رو یافتم:)
همیشه فکر میکردم و به همین مشاورم هم گفتم که من اصلا خودم رو با بقیه مقایسه نمیکنم. اصلا و ابدا! اما الان حین نوشتن این بالاییه پی بردم که عه من چه قدر بدم میاد ملت منو با بقیه مقایسه کنند. نه تنها بدم میومده بلکه میاد و احتمالا خواهم آمد:). بعد که به این پی بردم گفتم بزار زور بزنم ببینم شده خودمم مقایسه کرده باشم. یادم افتاد که بلی! از همون شکل مقایسه که بقیه انجام میدن( یعنی منو با بقیه مقایسه میکنن. مثلا میگن عه ببین فلانی این تپه رو فتح کرده توام مییتونستی فتح کنی. مامانم اینجوری قبلنا میگفت) یعنی منم یکی یه تپه ای رو میگیره میگم توام میتونستی این تپه رو فتح کنیا خاک تو سرت:). یا مثلا شب امتحانه (من کلا شب امتحانا فیلم یاد هندستون میکنه) درست درس نمیخونم و همون حینش میگم احمقی که الان نمیخونی و بعدش که نمره هام میاد و میبینم میتونستم نمره بهتری یا حتی ماکس بگیرم دیه سرزنشا بیشتر میشه. ( لازم به ذکره اینجا الان رنک دو ام و کارشناسی رنک یک بودم ولی این فکرا رو همچنان دارم!:) )
یه نکته ای که الان به ذهنم رسید اینه که این وسطا خیلی من خودم رو درگیر نشون میدم. یعنی بقیه فکر میکنند عین چی دارم درس میخونم در حالی که در اصل دارم حواسم رو پرت میکنم و درس نمیخونم. جالب انگیزناک شد.
همینا.
خب.
عااااااااااااااااااااااااااااااااااا. همینقدر عااااا :). یکم از اوضاع بگم. ترم سوم هستم. اواخرش. باید تا اخرای دی استاد راهنما انتخاب کنم. تا اخرای اسفند پروپوزال دفاع کنم. کارای این ترمم هست. 8 واحد دارم که سه تاشون خیلی سخت ان و یکیشون گوگولیه. تی ای عه این ترمم خداروشکر داره به پایان میرسه و رها میشم:). میخوام ترم بعد تی ای تایم سریز و فرایندهای تصادفی بشم هنوز گوز بارم نیست:) . سر کار بعد عید میخوام برم. ازمون اینام میخوام بدم. برای دکتری هم ثبت نام کردم و قصد دارم بخونم. همش همینا تا قبل عید کارامه:). این وسط برا موهامم دکتر دارم میرم و تراپی رو هم برای روان اسیب دیده ام هر هفته میرم و خیلی خوب داره پیش میره و سعی میکنم تا میتونم بهش دیتا بدم و کلا ازش راضی ام. این وسطا دارم تلاش میکنم با ترس ها و مشکلاتمم بجنگم. همه اینا به کنار تا 9 ماه دیگه حقوق دارم و خوابگاه هم تا همین مدت بهم میدن. که استرس خونه گرفتن بعد از تابستون هم بهم اضافه شده. رابطه ام بالاخره بعد استرس های فراوان داره تموم میشه و الان سه روزه حرف نزدیم. باید همون تابستون تموم میشد و امیدوارم دیگه استرس اضافی بهم از اینجا وارد نشه. خیلی چالشی و استهلاکی داشت پیش میرفت و هر دفعه که صحبت میکردیم جز اینکه اعصابم خرد بشه و ذهنم تا چند روز درگیر باشه چیزی برام نداشت.
بزار یه لیستی درست کنم از دغدغه هام تا قبل از عید:
خب دیه بسه یه اپدیتی تا اینجای سال بدیم.
تا اینجاش خداروشکر بد نبوده ولی میتونست خیلی بهترم باشه که ایشالاه از اینجا به بعدش میشه. از درس و اینا بگم. درس و اینا بد نیست. تا میانترمامون همه چی خوب بود و نمره هامم خوب بود ولی بعدش یکم اوضاع بیریخت شد که به هر حال جمع اش کردم و ترم بدی رو نداشتم با اینکه درسای خیلی سختی داشتم. شنبه ام امتحان زیبای ریسرچ متد دارم که 448 اسلاید انگلیسی هست و 170 صفحه اش میانترم خوندم و فعلا تا اینجاش ریدم چون هیچی از نخوندم و کلا قراره قردا بخونم. ولی همه نمره های طول ترمش رو تقریبا کامل گرفتم و اینم ایشالاه میترکونیم. امتحان اخرمم درس زیبای فرایند تصادفی هست که باز اونو بیشتر خوندم و با اینکه فوق العاده سخته ولی استرس کمتری براش دارم. بعد اینم باید یکی دو تا پروژه پایان ترم بدیم که ایشالاه اونارم بدیم دیگه خلاصیم تا مهر. البته تو تابستونم باید یه 20 تایی مقاله بخونیم و یه ارائه literature review بدیم که خیلی دانشگاه در موردش سخت نمیگیره ولی هست به هر حال دیگه. اگه بتونم توی تابستون موضوع تزم رو پیدا کنم و از الان شروع کنم به انجام دادنش خیلی خوب میشه. برای تابستونم یه دوره گرفتم که هدفم اینه حسابی روی سرفصل هاش مسلط بشم.
دیگه اینکه از تابستون امیدوارم زبان رو پرقدرت شروع کنم و جان جدم ادامه اش بدم خیلی بهتر شدم ولی حسابی نیاز دارم که تقویتش کنم. بعد از وضع سلامتی هم نگم که اوضاع حسابی بیریخته. توی چهل پنجاه روز گذشته حدود ده کیلویی اضافه کردم و ترکوندم خلاصه:))) بزار برم ببینم چند کیلو شدم. نه آقا ده شایعه است:))) یه چیزی حدود شش هفت کیلو زیاد کردم.خلاصه ایشالاه به حق پنج تن وضع سلامتی جسمیمون رو هم بهتر میکنیم. بعد امتحانا یه چندتایی کار دارم که خیلی مربوط به سلامتیم میشه. یکی رفتن دکتر برای موهامه، یکی دندونا، روانشناس برم که بدجور لازم دارم و دیگه اینکه یه آزمایش خون و چکاپ اساسی هم باید برم.
دیگه اینکه همینا خیلی دلم میخواد مسافرت برم تابستون. کلا دلم میخواد هر سه ماهی یه جا برم که ایشالاه میریم.
همینا دیگه ایشالاه بعدا میام بیشتر مینویسم(الکی :))) )
خب سلام.
افتر منی یرز دوباره اومدم یه سری چیز میز اینجا بنویسم. آخرین پستم برای پارساله 24 اسفند و حدود چهار و نیم ماهی گذشته. خیلی اتفاق ها توی این چهار و نیم ماه افتاده که اصلا انتظارش رو نداشتم. متاسفانه بابام فوت شد. همین قدر یهویی. البته خیلی وقت بود مریض بود و درد میکشید. تقریبا همیشه درد میکشید(الان که فکر میکنم اسم این پستم رو میخوام بزارم به یاد بابام). تا هر جایی که من یادمه همیشه یه جاش درد میومد سرش، پاش، معده اش. خلاصه یه جا همیشه درد داشت. فکر کنم توی زندگیش اگه همه قرص های مسکنی که فقط خورده رو جمع بزنیم یه چیزی بیش از ده هزارتا میشه. اگه همه قرص هایی که خورده رو جمع بزنیم به عددای چند برابر این مطمئنم میرسیم. قبلنا فکر کنم اینجا نوشتم، یه بار سابقه خودکشی داشت و من خیلی اتفاقی سر رسیدم و از وسط خون اش بردمش بیمارستان. این دفعه ام فکر کنم قرص خورده بود، خیلی زیاد. نمیدونم شایدم نخورده بود توی این ده روز منو دو بار بغل کرد و گفت نخورده. حدود ده روز حالش بد بود و توی این ده روز من تهران بودم و دو بار اومدم قزوین. هر دو دفعه اش همین اومدم نشستم گریه کردم که چرا اینجوری، قبلش حالش خوب بود و توی اون ده روز یهویی خیلی بد شد. دفعه دوم که اومدم بازم همین اومدم نشستم گریه کردن و داد زدن که چرا اینجوری شدی و داداشم که اومد بردیمش بیمارستان و شبش رو محمدرضا پیشش بود و صبح من رفتم و محمدرضا اومد خونه. حالش خوب نبود و ضربانش خیلی بالا بود سر ظهر بود که دیگه یهویی دیدم ضربانش افتاد میشد مثلا صفر، هفده پنجاه، صفر به پرستار گفتم و سی پی ار کردن و یه بار احیا شد و بعد یکی دو دقیقه دوباره همین شد و این دفعه تلاششون نتیجه نداد و بابام رو از دست دادم.
سر تشییع اصلا نمیتونستم گریه کنم یه چند باری هم تنهایی نشستم گریه کردم. کلا سعی میکنم خیلی بهش فکر نکنم به خاطرات خوب یا بدی که داشتم که حالم بد نشه. وگرنه گریه کردن برام خیلی سخت نیست.
توی این یه سالی که تهرانم دیگه عادتم شده بود که ساعتای هفت و هشت شب بابام زنگ میزد که باهم صحبت کنیم. یه وقتایی درس داشتم و یکم صحبت میکردیم میگفتم بابا من برم؟ میگفت دلم میخواد باهات صحبت کنم. یه وقتام یکمی ناراحت میشد که میگفتم چون دلش تنگ میشد برام و کل چیزی که ازم داشت این بود که روزی ده دقیقه باهام صحبت کنه. ولی خب اینجوری بود که من همیشه بودم و سعی میکردم هواشو داشته باشم. غذا درست میکردم. تازگیا براش ماهواره گرفته بودم که با اینکه خودش یه عالمه اصرار کرد براش بگیرم ولی خیلی از اونم نتونست ببینه و نمیدید.
با اینکه بعضی وقتا با خودم میگفتم که نمیبخشمش ولی بعد این اتفاق بخشیدمش با اینکه خیلی وقتا فرق میذاشت بین من و داداشم بازم بخشیدمش. با اینکه بعضی وقتا وظایف پدری ای که داشت رو درست انجام نداد ولی بازم بابای بدی نبود و بخشیدمش.
شاید بعدنا یکم از خاطراتی که باهاش داشتم چه خوب و چه بد نوشتم صرفا برای اینکه یادم نره.
یه هفت هشت روز پیش مراسم چهلم هم تموم شد و با اینکه بیست و پنج سال ام بیشتر نیست ولی هم مادر و هم پدرم رو از دست دادم و از دار دنیا فقط یه داداش دارم. همیشه عقیده ام اینه که خدا برام خوب میخواد حالا هر چی که بشه. امیدوارم از اینجا به بعدش اتفاقای خوب بیشتر از اتفاقای بد بیفته و حالم خوب تر باشه.
همینا تا پست بعدی:)
خب.سلااااااااااااام:)
آآآآآآآآآآآآآه. 1402 هم داره تموم میشه. خیلی دلم میخواست اون گوشه ای که اهدافم رو نوشتم رو پیدا میکردم و میدیدم که پارسال اولای سال دنبال چی بودم و به چیاش رسیدم و به چیا نرسیدم ولی خب اون گوشهه رو نمیدونم کجا گذاشتم. ولی خب میتونم حدس بزنم که چی بوده اهدافم. احتمالا یکیشون ارشد بوده که نه چون ارشد رو سال 1401 دادیم پس نمیتونه باشه. احتمالا طبق معمول هر سال ولی یکی دو تا هدف سلامتی و اینا گذاشتم که طبق معمول هر سال زاییدم توش 😂😂. یکی دیگه اش این میتونسته باشه که کارشناسی رو تموم کنم و اینا که خب تموم میشده چه هدفیه اخه😂😂 دیگه
خب رفتم گشتمی چند تا ویدیو از پارسال همین موقع ها یافتم. طیق روال سایر روش های ثبت خاطرات نیز اونجام تاکید داشتم ای بابا چه خوب میشه ادامه بدم این ویدیو گرفتن و خیلی خوبه و فلان و ایتا😂😂 بعد میگفتم که اره 1402 میخوام بترکونیم و نمیدونم پشما همه بریزه و تهش همه اون ویدیو هایی که گرفتم رو یه پست می کنیم، میکنیمش تو چشم ملت و اینا😂😂
ولی کلا سال خوبی بود. اتفاقا بدش کمتر از سالهای پیشش بود خدایی😂😂 و خوباشم خوب بود. ارشد جایی که میخواستم قبول شدم. پایتون یاد گرفتم. یه مسابقه برنامه نویسی رفتم فینالش و 20 تومنم بردم😁😁 دیگه اینجا معدلم بالا 18 شد افزایش حقوق خوردم. تا یه حدی زندگیم سالم تر شد. یه شش ماه تقریبا حساب و کتابام رو ثبت کردم.هی یه 40 روزی باشگاه رفتم حداقل، بازم خداروشکر. اومدم تو یه محیطی که من از بهترین نیستم و باید حسابی تلاش کنم.
سال 1403 رو هم طبق روال همیشگیم بهش خوشبینم:))))))))
یه سری کارا هست که اگه بتونم انجامشون بدم عالیه
اولیش زبانه، امسال خیلی از زبان ضربه خوردم و اگه زبانم خوب بود حسابی میتونست توی عملکردم تاثیر بزاره. باید خیلی بیشتر خودمو و درگیر زبان کنم و اجباریش کنم برای خودم تا یادش بگیرم. یعنی مجبور کنم خودمو که رفرنس های انگلیسی بخونم پادکست های انگلیسی گوش کنم. تو یوتیوب ویدیو های انگلیسی ببینم و کلا خودم رو حسابی درگیر زبان کنم.
یه کار دیگه سلامتیمه طبق روال سال های گذشته:)،یکیش سلامت روحیمه که اگر بتونم از مشاوره دانشگاه استفاده کنم و کمک بگیرم خیلی خوب میشه.
بعدیش موهامه، که باید به این ترسم غلبه کنم و برم دکتر.
بعد چیزایی که هر سال میگم دیگه:)، ورزش کنم هم هوازی هم قدرتی هم انعطاف. تغذیه سالم داشته باشم، غذا از بیرون نخورم، تنقلات کمتر بخورم و همینا که همه دوست دارن انجام بدن دیگه😂😁
دیگه همینا. یه ساعتی طول کشید که اینو بنویسم. بقیه اش بعدا ایشالاه.